اگه سبزی و گوشت و لوبیا داری توی دیگت می ریزی ظهر هم باید قرمه سبزی بخوری، اگه ظهر در دیگ رو برداشتی و دیدی اون تو قیمه است بدون که صبح توش لپه و گوشت و رب ریخته ان.یه خونه مرتب و تمیز داره بهت می گه که حداقل یک نفر آدم باانضباط توی این خونه پیدا می شه، شاید هم همه شون همینطورن. وقتی از خوندن ترجمه یه داستان ادبی لذت می بری و راضی هستی معلومه که مترجم زبان و فرهنگ هر دو زبان مبدا و مقصد رو خوب می دونسته و خودش هم قلم خوبی داشته... همه اینها خیلی واضحه نه؟ اینقدر که اصلا گفتن نداره. هر علتی معلولی داره و هر معلولی علتی. یه نگاه به جامعه مون بکنیم، به گرفتاریها و مشکلاتی که داریم، به مسائلی که صبح تا شب درگیرشونیم. پس چرا من ایرونی فکر می کنم آدم خوبی هستم؟ اگه من خوبم، تو خوبی، اون یکی خوبه... پس این جامعه که حاصل جمع من و تو و اوست چرا خوب نیست؟ مگه اینکه بگی خیلی هم جامعه خوبی داریم. ایندفعه که شب توی بارون گیر کردی و تاکسی ها مسیر پونصد تومنی رو هزار ازت استوندن جرئت داری غر بزن. اون وقت من می دونم و تو. یا هزاران مورد مشابه که شاید خودت هم توی خیلی هاش مسئول باشی. غر زندن اینقدر کار راحتیه که نگو. اگه من و تو از چیزی واقعا خسته و بیزاریم، باید یه تکونی به خودمون بدیم و عوضش کنیم، اگه این کار رو نمی کنیم یعنی که الکی داریم غر می زنیم و اونقدرها هم باهاش مشکل نداریم. ولی اگه حال تکون خوردن نداریم هی هم نشینیم غر بزنیم و بگیم لیاقت ما این نیست که، تقصیر بقیه موجودات عالمه! نه خیر لیاقت ما همونه که داریم.
میکائیل لبخندی تصنعی به لب زد، بطری شراب را از خدا گرفت، خوشامدی گفت و او را به داخل دعوت کرد. اسماعیل و راحیل با صدای شیپور اسرافیل که تا سر کوچه میآمد، گرم گرفته بودند. میکائیل به آشپزخانه رفت، زیر لب غرولندی کرد و رو به نکیر گفت: ¶ – خبرش، شراب آورده باز. ¶ نکیر که هول کرده بود، آرام گفت: ¶ – نگو، میدونه. ¶ – به جهنم که میدونه. خونهی اسرافیل که میره، پری و ققنوس و هما میبره، نوبت ما که میرسه میشه شراب و کیک و بستنی و کوفت. ¶ – به هر حال اول سجده کرد. ¶ میکائیل برای لحظهای میخواست اسرافیل را خایهمال بخواند که پشیمان شد. البته فرقی هم نکرد، خدا فهمید. میکائیل گفت: ¶ – گاییدهها. پرایوسی نداریم تو این خرابشده. ¶ خدا خسته و بیرمق، گیلاسهای شراب را یکییکی سر میکشید، به رقص مضحک راحیل مینگریست و خودش را بابت مخلوقاتش ملامت میکرد.