رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۲۱

Run for your life

  مگر می‌توانستم چیزی را تغییر بدهم؟ جهان یک تردمیل بزرگ است. ما نمی‌رویم، نمی‌رسیم، فقط می‌دویم. و این خیلی غم‌انگیز است. چون اگر هم ندوی ممکن است بی‌افتی و دندان‌هایت خرد و خمیر شود و بقیه اعضای بدنت هم به دنبالش. همه ما قهرمانیم. یک جورِ گلادیاتور مانندی قهرمانیم. توی قفس شیرها می‌جنگیم و در هر لحظه گریختن از مرگ و گاهی هم شرافتی اغوا کننده به کمک آدرنالین! خون را انتهایی‌ترین مویرگ‌های بدن قدرت‌مندانه پمپاژ می‌کند تا کمی بیشتر دوام بیاوریم. ولی در نهایت به پله بالاتری نمی‌رویم. این که سربازها وزیر می‌شوند فقط توی آن صفحه چهارخانه سیاه و سفید است. در واقعیتِ زندگی هیچ سربازی که یک خانه سفید و بعد یک خانه سیاه جلو رفته وزیر نمی‌شود. زندگی یک سیستم منطقی دارد. آن هم «انتخاب طبیعی»ست. قوی‌ترها انتخاب می‌شوند و ضعیف‌ترها باید بروند کشکشان را بسابند. و تو انتخاب نمی‌کنی که گلادیاتور باشی یا شاه یا تماشاچی. تو فقط باید روی تردمیل خودت خوب بدوی.

دنیای بدون بدیهیات

چیزهای بدیهی در دنیا چقدر غریب‌اند.چقدر کم به چشم می‌آیند.هرچه بدیهی‌تر می‌شوند،اگر نگوئیم که اصلا به چشم نمی‌آیند، ولی یقیناً کمتر دیده می‌شوند. مهربانی از صفاتی‌ست که خوب بودنش امری بدیهی‌ست.بدیهی‌ها تا هستند، عادی می‌شوند.بودنشان بدون آنکه داد و فریاد کنند برای ما حیاتی‌ست. بدیهی‌ها خیلی مظلومند.وقتی هستند مورد ستایش نیستند و فقط وقتی به یادشان می‌افتیم که نباشند. هیچ‌وقت مراقبشان نیستیم. نیکی و مهربانی به دیگران باید همیشگی باشد، اما همیشگی بودنشان باعث عادی شدنشان می‌شود. وقتی زنی به مردی یا بر عکس، همیشه محبت می‌کند و آن دیگری قدر نمیداند، می‌دانید دلیلش چیست؟ دلیلش آن است که از ابتدا بوده و آن دیگری تصور کرده این خصلت همه جا هست و همه آدمها آنرا در قبال دیگران بروز می‌دهند.همین می‌شود که محبت کردن امری عادی می‌شود . عادی همیشه کم اهمیت می‌نماید! می‌شود مثل راه رفتن.مثلا بگوئیم کسی که پا دارد پس راه هم باید برود.یا حتما باید بدود. اما روزی که امور بدیهی‌ها در دسترس نباشند، خلاء بزرگی در زندگی ایجاد می‌کنند.شاید هرکسی این نوشته را بخواند بگوید؛ خب اینکه خیلی بدیهی‌ست.همه

حقوق بشر

آزادی؟ حقوق بشر؟ انسانیت؟ کجا دنبال این چیزها می گردی؟ در سطح کلان جامعه و جهان؟ بی‌خود نگرد، داری اشتباهی می‌گردی. برگرد بیا این ور، بیا نزدیک، نزدیک تر، از اینترنت بیا بیرون، تلویزیون رو خاموش کن، کتاب‌های روشنفکران جهان رو به کتابخونه‌ات برگردون، به هیچ دوستی هم تلفن نکن، بیا بنشین توی اتاقت، توی خلوت خودت، به پوستر "چه" هم زل نزن، برگرد به بدن خودت، فکرت رو از هر چیزی جز بیست و چهار ساعت اخیر خودت جدا کن، فقط به خودت فکر کن و ابتدایی ترین روابطت، خودت با خودت، خودت با افراد خانواده‌ات... بوی انسانیت می‌اد؟ از آزادی چه خبر؟ کدوم اصل حقوق بشر هنوز له نشده؟ آیا صبح تا شب یقه‌ات رو برای مظلومان جهان جر می‌دی اما خودت با نهایت بی‌رحمی و دیکتاتوری داری با خودت و نزدیکانت رفتار می‌کنی؟ آیا صبح تا شب در حال بازی روانی هستی؟ بازی می‌دی و بازی می‌خوری؟ روابطت بر اساس رابطه بالغ - بالغ شکل می‌گیره یا والد - کودک؟ آیا هنوز هم نگرانی که خاله و عمه و عمو و همسایه چه فکری درباره تو می‌کنند و توی روت یا پشت سرت چی می‌گن؟ تو اسیرترین اسیر دنیایی، تو رو چه به آزادی؟ برو اول بفهم آزادی چیه