رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۲۲

دنیای سیاه و سفید

دنیای سیاه و سفید بعضی وقتها عاشق کسی میشیم، طی یک مدت کوتاه،  اون رو بهترین آدم روی کره زمین می دونیم... بهترین دوستت میشه... همه چیز اون آدم جالب میشه،  هر کاری که می کنه قشنگه، هرچیزی که میگه درسته... حتی بعد مدتی سلیقه هامون هم شبیه هم میشه... حتی می بینی بدیهاش هم خوبن!  و باورت نمیشه که همچین آدمی حتی وجود داشته .. دلت میخواد هر روز و هر ساعت رو با اون بگذرونی و باهاش حرف بزنی... انگار همون نیمه گمشده که میگن همینه! یه مدت می گذره‌... اون آدم بزرگ و شگفت انگیز یک اشتباه می کنه، می بینی دیگه حالت داره ازش بهم می خوره... پیش خودت فکر می کنی، نه این آدم اصلا لایق اون همه محبت و دوست داشتن نبود... اصلا از اول آدم خوبی نبود، شروع می کنی به خراب کردن اون پیش خودت... حالا دیگه قضیه کاملا برعکس میشه تمام مدت بدیهاش رو می بینی.. پیش خودت و پیش همه آدمها ازش بد میگی... انقدر بد میگی تا خیالت راحت بشه که آدم بدی بوده و خودت خوبی، و تو انقدر خوبی که هیچ کس حق نداره حتی کوچکترین کار بدی باهات بکنه... دیگه اون فرشته، واست تبدیل به یک شیطان بزرگ میشه!! چرا چون یک بدی کرده... یا به قول خودمون
  میکائیل لبخندی تصنعی به لب زد، بطری شراب را از خدا گرفت، خوشامدی گفت و او را به داخل دعوت کرد. اسماعیل و راحیل با صدای شیپور اسرافیل که تا سر کوچه می‌آمد، گرم گرفته بودند. میکائیل به آشپزخانه رفت، زیر لب غرولندی کرد و رو به نکیر گفت: ¶ – خبرش، شراب آورده باز. ¶ نکیر که هول کرده بود، آرام گفت: ¶ – نگو، می‌دونه. ¶ – به جهنم که می‌دونه. خونه‌ی اسرافیل که می‌ره، پری و ققنوس و هما می‌بره، نوبت ما که می‌رسه می‌شه شراب و کیک و بستنی و کوفت. ¶ – به هر حال اول سجده کرد. ¶ میکائیل برای لحظه‌ای می‌خواست اسرافیل را خایه‌مال بخواند که پشیمان شد. البته فرقی هم نکرد، خدا فهمید. میکائیل گفت: ¶ – گاییده‌ها. پرایوسی نداریم تو این خراب‌شده. ¶ خدا خسته و بی‌رمق، گیلاس‌های شراب را یکی‌یکی سر می‌کشید، به رقص مضحک راحیل می‌نگریست و خودش را بابت مخلوقاتش ملامت می‌کرد.