رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۲۱

‏۱۰ نکته برای پسران درباره‌ خشونت جنسی.

از آن‌جا که ۴۴درصد قربانیان تجاوز کمتر از ۱۸ سال سن دارند، گفتگوی صادقانه و دقیق درباره‌ تجاوز به بخشی اساسی از ایجاد دنیایی امن‌تر برای کودکان تبدیل شده است. ما اغلب درباره موضوعاتی چون امنیت و جلوگیری از تجاوز با دختران‌مان صحبت می‌کنیم، اما آیا چنین موضوعات مهمی را با پسران‌مان نیز مطرح می‌کنیم؟ در چه مرحله‌ای باید به این شناخت برسیم که پسران ما نیز می‌توانند قربانیان بالقوه‌ای برای تجاوز باشند؟ کی می‌خواهیم از گذاشتن بار مسئولیت «مورد تجاوز قرار نگرفتن» بر دوش دختران‌مان دست برداریم، و اصرار کردن به پسران‌مان برای تجاوز نکردن به دیگران را آغاز کنیم؟ چه زمانی می‌خواهیم این موضوع را درک کنیم که سکوت و فرارمان از این گفتگوهای دشوار در واقع به فضای شرم و هم‌دستی در جرم کمک می‌کند؟ واقعیت این است که پسران ما نیز می‌توانند قربانی تجاوز باشند. آن‌ها همچنین می‌توانند شاهد تجاوز، معتمد، یا متجاوز باشند. متجاوزان نیز دوستانی دارند و فرزند کسی هستند. خیلی راحت‌ است اگر تصور کنیم تمام متجاوزان افرادی ضد اجتماع یا بخشی کوچک از جمعیت انسان‌ها هستند. اما اطلاعات انبوه و آمارهایی که در اختیار

همین‌طوری که هستی

کسی را دارید که با شنیدن نامش قلب‌تان می‌دود و با فکر کردن به لبخندش نور به دنیای‌تان پاشیده می‌شود؟ کسیکه حتی یک روز ندیدنش لحظه‌هایتان را بیهوده و تلخ و طاقت فرسا می‌کند؟ تصور کنید این عزیز محبوب موهایش خاکستری شده، وقتی می‌خندد چند هاشور عمیق فاصله چشم‌ها و گونه‌هایش را نقاشی می‌کند. فکر کنید چند دقیقه طول می‌کشد تا فاصله اتاق و آشپزخانه را بپیماید و با هن هن و خس خس شیر آب را باز کند و بساط کتری و چای را راه بیندازد. دم دستش پر از قرص‌ها و داروهای مختلف است و بدنش فرتوت و پر از رگ‌های برجسته و لکه‌های تیره و روشن است. یک لحظه با چشم‌های بسته، با همین جزییات بیاوریدش توی تاریکی پشت پلک‌های بسته‌تان. چه حسی به او دارید؟ از تصور این لحظه چه حالی می‌شوید؟ اگر از رسیدن چنین لحظه‌هایی کنار او غرق لذت نمی‌شوید اگر هرگز به مخیله‌تان چنین روزگارانی نرسیده است یا حتی اگر چنین تصویری شما را می‌آزارد کمی راجع به مفهوم جمله‌تان وقت گفتن دوستت دارم فکر کنید شاید هم باید جمله‌تان را به «فعلا دوستت دارم» تغییر بدهید. می‌شود هم زیرکانه گفت «عزیزم من تورو همین طوری که هستی دوست دارم» شاید هم تقصیر ز

مع الاسف

وقتی خودمون رو محدود به یه چهارچوب میکنیم وقتی برای نوشتن، برای خودمون یه قالب ثابت تعیین میکنیم برای اینکه اون قالب رو به ابتذال نکشونیم تنها یک راه داریم کم بنویسیم کم بنویسیم و بیشتر مطالعه و فکر کنیم تا از مضمون کم نیاریم نگیم الان فالوئرامون منتظر ما هستن تا یه نوت بزنیم و بدتر اینکه، فالوئر ها با تشویق های به جا و بی جا، مارو جهت بدن به این سمت که همین رویه رو ادامه بدیم و بس. اینجا ما رسما به یک فاحشه ی نوشتاری بدل میشیم. طوری که فقط به رضایت مشتری(فالوئر) فکر میکنیم. و نه اینکه اصلا راه رو درست میریم یا نه؟ توانایی اینکار رو داریم یا نه؟ مع الاسف این رویه ادامه داره طوری که دیگه میشه رفت زیر خیلی نوشته ها نوشت: فلانی قبول کن دیگه کم کم داری گند میزنی.

مردن مردن است دیگر

 نمی‌دانم چه فرقی می‌کند این که امسال مرده باشی یا ده سال قبل یا حتا ده سال بعد. مردن مردن است و مرده هم مرده . کهنه و نو ندارد که! مرگ نه شراب است که هفت ساله اش بهتر باشد. نه بنایی تاریخی که قدیمی بودنش اعتباری بیشتر ایجاد کند. باز نمی‌دانم چرا باید دل‌خوش باشم به این که نامم را به نکویی برند یا نبرند. پس از مرگم. پس از نبودنم. وقتی کسی قدرم را نمی‌داند تا هستم. آقا_خانم سنگ، سنگ است به خدا! آخر بوسه می‌خواهد چکار؟ وقتی کسی بر رخم بوسه‌ای نمی‌نشاند و به عشقم نمی‌خواند. و می‌شکند. می‌شکند و می‌شکند شیشه دلم را و قدرش را و قدرش را و قدرش را نمی‌داند.

حکایت

روزی شیخ شهر سومپاتزو به مریدان همی   حکایتی نقل فرمودند که؛ روزگارانی بنده‌ای از بندگان خدا که یکی دیگر از بندگان خدا را دوست همی داشت، رو به آن بنده‌ی خدای دومی کرد و گفت؛ ممکن است بعدها وقتی با تو هستم، کسی دیگر را از تو دوست‌تر بدارم! دومی به اولی گفت؛ چرا؟ اولی به دومی عرضه داشت؛ چون همی شاید دیگه! دومی به اولی گفت؛ زکی؛ این چگونه دوست داشتنی است سست بنیاد و همی لنگ در آسمان؟ این چگونه بی‌اخلاقی و بی‌ثباتی‌ست در مهر ورزی‌ست که از کنونش فردایش شبیه شوشول فرنود است؟ پاسخ داد: خب دیگه. هرمون‌های قوی‌تر و برازندگی! دومی به اولی گفت: لامصب این مال و بر رو و ریش و این‌ها چه می‌کند؟ اولی به دومی: می‌کند دیگر. اصلا کنیزی‌اش را خواهم کرد دمادم و می‌شوم همان کشتزاری که مرد هرگونه خواست بر او وارد شود. اصلا شخم بزند. گاو آهن بی‌اندازد و زیر و رو کند مرا. دکی! دومی به اولی: زکی! مریدان که خیره و با دهان‌ها گشاد به شیخ می‌نگریستند و منتظر ادامه‌ی ماوقع بودند ناگهان با تشر شیخ روبرو شدند که : ها؟ چتان است مثل بز مرا نگاه می‌کنید؟ مریدان گفتند: باقیش چی پس یا شیخ؟ گفت همین بس نبود. آدم

خود دوستی

در باب خود دوستی : وقتی از خودخواهی حرف می‌زنیم، از آن به عنوان یک صفت بد یاد می‌کنیم: خودخواهی را تک‌روی و فردگرایی می‌دانیم، نوعی ولع یا عطش ِ نیرومندِ تحمیل خود به دیگران که از آن‌ها می‌دزدد و ارزش‌های‌شان را از ایشان می‌گیرد؛ می‌توان آن را بیمارگونه نامید، خودخواهی به معنای خودپرستی. ولی خودخواهی ِ دیگری هم هست که مقدس و آسمانی‌ست، ولی همه‌کس آن را درک نمی‌کند؛ این عقیده از آغاز قرون وسطی در میان ما مُرده است. ما معتقدیم وقتی کسی در خود فرومی‌رود، وقتی اجازه نمی‌دهد دیگر مردمان از او استفاده کنند، بیمار شده یا به شدت خودپرست و از خود راضی است. این برداشت از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که مسیحیتِ متأخر به نخستین آموزه‌های مسیح باور دارد: «همسایه‌ات را دوست بدار» و به آموزه‌ی راستین مسیح که گفته «همسایه‌ات را مانند خودت دوست بدار» هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. ولی اگر خودتان را دوست نداشته باشید، چطور می‌توانید دیگری را دوست بدارید؟ کاسه‌ی گدایی‌تان را نزد او می‌برید و او چاره‌ای جز بخشیدن ندارد. در حالی که اگر خود را دوست بدارید، غنی و مهربان می‌شوید و چنان از این ثروت لبریز می‌گردید که می‌

خیانت

حالا فکر کرده ایددرصدِ خیانت‌پذیری شما چقدر است؟ یعنی پیرامون‌تان چند نفر هستند که می‌توانند به شما خیانت کنند وشما تحمل کنید؟ اصولا خیانت‌خورتان ملس شده است؟ از نمره صد، به میزان خیانت‌پذیری خودتان، چند می‌دهید؟ ..هر چه نمره بالاتری بدهید آدم مهمتر وپوست کلفت تری هستید..حالا اینکه این مهم بودنتان اصولا چیز خوبیست یا نه و مثل هزار چیز دیگر این زندگی اصلا بدرد میخورد یانه..زیاد اهمیت ندارد و فعلا موضوع بحث ما نیست ...خب بر عکس.. تا حالا کلاهتان را قاضی کرده اید که درصد خیانت کردنتان چطور است.؟ توانسته اید به وجدان درد بعد از ارتکابش راحت فائق شوید ؟ و اصولا تا کجای کار و پای کدام منافع حاضرید به اطرافیانتان خیانت کنید...به این یکی نمیگویم نمره بدهید چون میدانم هرچقدر که با انصاف و وارسته باشید بازهم نمره واقعی را به خودتان نمیدهید اگر هم بدهید از صد..صد وبیست میدهید چون یک توجیه من درآوردی برایش پیش خودتان ساخته اید.تا خودتان را با آن قانع کنید.. تازه اگر اصل موضوع را منکر نشوید.!! میدانید ..داشتم به این فکر میکردم که در دنیا خیانت تنها چیزیست که نسبی نیست یعنی کم و زیاد ش فرقی ندارد مث

دلتنگی‌هایی که بوی نیاز جنسی می‌دهند؛ همین!

دوستی‌ها و دلتنگی‌هایی که بوی نیاز جنسی می‌دهند؛ همین! نیازهای جنسی و ارتباطش با مسائل عاطفی چیز عجیب و یا مذمومی نیست اما هر کدام از اینها بدون آن دیگری بسیار مذموم است. حتی اگر تماماً عواطف صرف باشد و هیچ بوی مسائل جنسی ندهد. این دو همیشه باید در کنار هم باشند؛ زیرا که هرکدام مکمل آن دیگری است. مطالبی  مثل اینها و مطالب بیشتری هستند که تائید کننده‌ی این موضوع‌اند که عواطف انسانی و عشق در هر شکلی که باشند، چیزی ماورائی نیستند و تنها محصولی تولید شده در کارخانه‌ی ذهن انسان است؛ اما این هم اشکال کار نیست. دنیا با تمام قوانین نوشته و نانوشته‌اش، با تمام مسائل اخلاقی‌اش محصول همان ذهن است. اینکه کسی با ترشحات هورمونی در ذهنش به شما متمایل میشود چیز عجیبی نیست، بلکه چیز عجیب و مذموم آن است که شما در به تمام معنا ابزاری برای تسکین امیال جنسی کسی قرار بگیرید که بعد از آن همه‌ی عواطفش فروکش کند. چیزی که طبیعی‌ست فروش کند میل جنسی‌ست اما میل عاطفی باید سرجای خودش، آن هم قوی باقی بماند. اینها عواطف گذرایی هستند که بوی هم‌آغوشی و هیجانات جنسی میدهند. مشکل دقیقا اینجاست؛ که تمام ابراز عواطف بر

احسنت

احسنت شما هر چقدر هم از رژیم جمهوری اسلامی و این آخوندا بدت بیاد، این واقعیت رو نمی‌تونی‌ کتمان کنی‌ که اینها واقعا در قدرت داری و خر کردن مردم همتا ندارن. این انتخابات یکی‌ از عجیبترین و زیباترین نمونه بازی دادن مردم بود که من فکر نمیکنم سیاست‌مدار‌های هیچ کشور دیگه‌ای بتونن از پسش بر بیان. یک انتخابات فرمایشی که تمامی‌ کاندیداها دستچین شده شخص رهبر هستن. انتخاب شدن یک مأمور امنیتی رژیم که مستقیماً در سرکوب مردم دست داشته. خوشحالی مردم که ما به شخص مورد نظر رهبر رای ندادیم و این انتخابات دهان کجی به خامنه‌ای بود! مثل یک جوک بی‌مزه میمونه که فقط کسی‌ که داره میگه می‌خنده. واقعا که احسنت به اون آخوند مرده خوری که ۳۹ساله قدرت دستشه و حسابی‌ داره سواری‌ میکشه!

روشن فکر/ تاریک عمل

یکی از چیزهایی که حالم را در دنیای مجازی بد می‌کند، برخی از مردانی هستند که ادای مدافعین حقوق زنان را در می‌آورند. این‌ها بیشتر در دنیای مجازی به حقوق زنان احترام می‌گذارند؛ چون نه تنها هزینه‌ای ندارد؛ که گاهی نفع هم برای‌شان دارد! مردهایی که سعی می‌کنند با این‌کار تظاهر به رفتاری روشنفکرانه کنند؛ برای مقاصدی! اگر مشت نمونه خروار را معیار بگیریم، باید به تناسب مردانی که اینجا گریبان برای حقوق زنان پاره می‌کنند، در دنیای واقعی هم عدد متناسبی از این‌ها را بتوانیم ببینیم. نه؟! نصف این نسبت! نه؟! یک چهارم این نسبت! اما واقعا نمی‌توانیم ببینیم. مثل این آدم‌هایی که در وصف فاحشه‌ها قلم فرسایی‌ها کردند؛ که فاحشه بودن به فلان چیز نیست و به بهمان چیز است. اتفاقا من هم با آن‌ها موافقم. البته اینکه فاحشه بودن به چه چیزی‌ست بحث من نیست. اینکه کسی چه می‌کند به خودش مربوط است. کسی را نمی‌شود برای این کار مورد توهین و تضییع حقوق قرار داد؛ اما سوالم این است که اگر به اعتقاد این افراد، فاحشه بودن به روح آلوده و پلید است و نه تن؛ چند درصد از این آقایان قبول می‌کنند که با یکی از همین به قول خودشان انسا

بزرگی به عقل است نه به سال

چرا ما مردم ايران نمي خواهيم يه کم فکر کنيم و ارزشهاي واقعي رو از ارزشهاي کاذب تشخيص بديم؟ اين همه گرفتاري و بدبختي صبح تا شب مي کشيم بابت همين فکر نکردن اندر احوال خودمون و ريشه مشکلاتمون، بازم نمي خواهيم فکر کنيم و دليل گرفتاري هامون رو پيدا کنيم. اين روحيه قرباني شدن و مظلوم نمايي و آه و ناله کردن دست از سر ماها بر نمي داره. خودمون نمي خواهيم يه ذره فکر کنيم، چون نتيجه فکر کردن رسيدن به اين جاست که بايد عوض بشيم، عوض شدن هم سخته. ظاهرا خيلي سخت تر از قرباني شدنه، اينه که ترجيح مي ديم اين نقش تاريخي قرباني رو بازي کنيم ولي تغيير نکنيم. کلي مجيز بزرگان و ادبا و متفکرانمون رو مي گيم، ولي عميقا اعتقاد نداريم به اين گفته بزرگانمون که گفته ان «بزرگي به عقله نه به سال» و البته نه به موي سفيد! مو سفيدي که خودش احترام خودشو نگه نمي داره چرا بنده بايد نگرانش باشم؟ همه جور سواستفاده اي از وجودمون بکنه، همه جور مزخرف راجع بهمون بگه، هر رفتار ناشايستي باهامون بکنه، بعد هم ساکت بشينيم و بگيم اي بابا موش سفيده؟ آخه اين چه ارزش و فضيلتيه؟ کلي از گرفتاري هاي تاريخي ما ملت ايران از همينه که حاشيه

نوشتن آدم رو لخت می‌کند.

اگر شما من را ببینید که با یک لباس زیبا جلوی‌تان ایستاده‌ام چقدر تحریک می‌شوید؟ اگر یکی یکی لباس‌هایم را در بیاورم چقدر؟ اگر لخت لخت شوم چقدر؟ آدم‌ها هرچیزی که می‌نویسند، مثل این است که دکمه‌ای از لباس خود را باز می‌کند. نوشتن آدم را لخت می‌کند. خلع لباس می‌کند. برای همین است که گاهی، از خواندن نوشته‌هایت احساس نزدیکی به تو می‌کند. فکر می‌کند توی عریان را که هرشب خوانده، حس کرده، لمس نموده، دوست دارد. شاید همان آدم اگر مرا در یک جای دیگر ببیند، هرجا بجز وبلاگم، اصلاْ توجهش به‌من جلب نشود

قیمه یا قورمه سبزی

اگه سبزی و گوشت و لوبیا داری توی دیگت می ریزی ظهر هم باید قرمه سبزی بخوری، اگه ظهر در دیگ رو برداشتی و دیدی اون تو قیمه است بدون که صبح توش لپه و گوشت و رب ریخته ان.یه خونه مرتب و تمیز داره بهت می گه که حداقل یک نفر آدم باانضباط توی این خونه پیدا می شه، شاید هم همه شون همینطورن. وقتی از خوندن ترجمه یه داستان ادبی لذت می بری و راضی هستی معلومه که مترجم زبان و فرهنگ هر دو زبان مبدا و مقصد رو خوب می دونسته و خودش هم قلم خوبی داشته... همه اینها خیلی واضحه نه؟ اینقدر که اصلا گفتن نداره. هر علتی معلولی داره و هر معلولی علتی. یه نگاه به جامعه مون بکنیم، به گرفتاریها و مشکلاتی که داریم، به مسائلی که صبح تا شب درگیرشونیم. پس چرا من ایرونی فکر می کنم آدم خوبی هستم؟ اگه من خوبم، تو خوبی، اون یکی خوبه... پس این جامعه که حاصل جمع من و تو و اوست چرا خوب نیست؟ مگه اینکه بگی خیلی هم جامعه خوبی داریم. ایندفعه که شب توی بارون گیر کردی و تاکسی ها مسیر پونصد تومنی رو هزار ازت استوندن جرئت داری غر بزن. اون وقت من می دونم و تو. یا هزاران مورد مشابه که شاید خودت هم توی خیلی هاش مسئول باشی. غر زندن اینقدر کا

سقوط انسان

چرا دزدی می‌کنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه می‌گیری؟ ای بابا همه می‌گیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف می‌کنید؟ آدم بی‌خلاف در این کشور پیدا نمی‌شود! چرا عصبی‌اید؟ این جا عصاب‌ها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بی‌رحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگ‌ها پاره ات می‌کنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ این‌جا همه این‌طوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان می‌کند. "من بودن" هر فردی فراموش و یا ناپدید می‌شود و افراد همانند هر کس دیگری می‌شود. من مجموعه‌ای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین می‌رود و انسان از خود بیگانه می‌شوند. افراد چهره خود را از یاد می‌برند و بی‌چهره و یا هزار چهره می‌شوند. انسان‌های یک جامعه همه مثل هم و هیچ‌کس همانند خودش نیست. شخصیت‌ها افراد بجای هویت دیگری ظاهر می‌شوند و اصول و "وجدانشان" را زیر پا له می‌کنند. مثلا وکیل وقاضی، دزد می‌شوند، جراح، قصابی می‌کند، معتمدان، هرزه گر و بی‌سوادن، هنرمند و سیاست‌مداران کلاش می‌شوند. یکی مثل بقیه شدن و ی

فسخ

یه چیزی راجع به علاقه و دوست داشتن باید دونست. دوست داشتن قرار داد بلافسخ نیست. دوست داشتن عقلانی تابع یک سری المان هاست که اگر اون ها از بین برن، دوست داشتن موضوعیتش رو از دست میده. اونهایی که یه وقتی بهشون می‌گیم دوستت دارم باید بدونن اون موقع تمام یا بیشتر این المان‌ها بوده. اما وقتی رفتارها و گفتارهای اون فرد کم کم به سمتی میره که می‌بینی دلیلی برای اون علاقه وجود نداره کم کم اون علاقه عقلانی که حالا رنگ بوی احساس هم گرفته، دوباره به دلیل عقلانی کنار گذاشته میشه. زمان کنار گذاشتن‌شم متناسب با رفتار طرف مقابلته. این تصور اشتباهیه که خیال کنیم اگر کسی مارو زمانی دوست داشت باید تحت هر شرایطی روی دوست داشتنش بمونه حتی اگر ما هزار جور بی‌احترامی و ادا بازی براش در آوردیم. یه سری هستن که دوست دارن دوست داشته بشن و کیف کنن اما خودشون رو رها و آزاد از هر تعلقی بدونن. خب این شدنیه اما بعدش نباید توقع داشته باشن اون دوست داشتن پابرجا بمونه و تا دیدن طرف دیگه دنبالشون نیست هزار تا انگ هم بچسبونن بهت. دوست داشتن رو میشه انقدر پرورش داد که تبدیل به عشق یا چیزی شبیه اون بشه و قداست پیدا کنه

لاس‌زنی آفت بزرگ زندگی است.

وقتی شوق چیزی را داری ولی جسارت لازم را برای دستیابی به آن بروز نمی‌دهی مجبوری در حاشیه آن چرخ بزنی. جرات نداری دل به دریا بزنی در ساحل لم می‌دهی. نه به آن نزدیک می‌شوی و نه از آن فاصله می‌گیری. همان دوروبرها جایی برای خودت پیدا می‌کنی. راه میان‌مایگی در پیش می‌گیری. وقتی به جای عمل«جنسی لاس می‌زنی انتظار هیچ زایشی  نداشته باش. باروری و بارآوری در کار نخواهد بود. شوق دانش داری ولی حاضر نیستی به خاطر آن قید بخشی از زندگی‌ات را بزنی. به جای آن با تلمبار کتاب‌های نخوانده‌ات‌ لاس می‌زنی. شوق قهرمانی داری ولی حال استقامت و دویدن نداری. با کلکسیون پوسترهای قهرمانی لاس می‌زنی. شوق ثروت داری ولی حوصله نداری برای آن عرق بریزی. راه صدساله را می‌خواهی یک‌شبه طی کنی. با قرعه‌های حساب بانکی‌ات‌ لاس می‌زنی. شوق تحول سیاسی داری ولی جرات رویارویی با عواقبش را نداری. با لایک‌های فیس‌بوکی‌ات لاس می زنی. شوق آزادی داری ولی با آزادی‌های یواشکی‌ات‌ لاس می‌زنی. وقتی به جای عمل، لاس می‌زنی انتظار هیچ زایشی نداشته باش. باروری و بارآوری در کار نخواهد بود. قهرمانانی که صفحات تاریخ را رقم زده‌اند هیچ کدام

دنیای ما هنوز دنیای بوف کوره

اولین چیزی که باعث موفقیت می شه لکاته بودنه نه درس خون بودن یا تلاش کردن یا بااستعداد بودن. اینه دنیایی که ما توش زندگی می کنیم. کافیه لکاته باشی تا همه حق‌های نداشته رو بهت بدن. کافیه لکاته باشی تا بتونی حق هرکس دیگه‌ای رو از بین ببری و به نفع خودت مصادره کنی. ولی من از وجود لکاته نیست که این‌قدر ناراحتم، ناراحتی من از اون پیرمردهای خنزرپنزریه که دنیا رو به لکاته می‌فروشن. متاسفانه دنیای ما هنوز دنیای بوف کوره.

بفرمائید «من»

گاهی وقتا آدم باید شروع کنه به رد کردن چیزایی که برای زندگیش زیادی هستند. چون دست و پا گیرن. مثلا شب بذاریم جلو در تا هرکی لازمش داشت بیاد بی‌سر و صدا با خود ببرد و من هرچی فکر کردم دیدم فقط خودم رو دارم که بذارم جلو در .