حالا فکر کرده ایددرصدِ خیانتپذیری شما چقدر است؟ یعنی پیرامونتان چند نفر هستند که میتوانند به شما خیانت کنند وشما تحمل کنید؟ اصولا خیانتخورتان ملس شده است؟ از نمره صد، به میزان خیانتپذیری خودتان، چند میدهید؟ ..هر چه نمره بالاتری بدهید آدم مهمتر وپوست کلفت تری هستید..حالا اینکه این مهم بودنتان اصولا چیز خوبیست یا نه و مثل هزار چیز دیگر این زندگی اصلا بدرد میخورد یانه..زیاد اهمیت ندارد و فعلا موضوع بحث ما نیست ...خب بر عکس.. تا حالا کلاهتان را قاضی کرده اید که درصد خیانت کردنتان چطور است.؟ توانسته اید به وجدان درد بعد از ارتکابش راحت فائق شوید ؟ و اصولا تا کجای کار و پای کدام منافع حاضرید به اطرافیانتان خیانت کنید...به این یکی نمیگویم نمره بدهید چون میدانم هرچقدر که با انصاف و وارسته باشید بازهم نمره واقعی را به خودتان نمیدهید اگر هم بدهید از صد..صد وبیست میدهید چون یک توجیه من درآوردی برایش پیش خودتان ساخته اید.تا خودتان را با آن قانع کنید.. تازه اگر اصل موضوع را منکر نشوید.!! میدانید ..داشتم به این فکر میکردم که در دنیا خیانت تنها چیزیست که نسبی نیست یعنی کم و زیاد ش فرقی ندارد مثل شوری نمک..پس زیاد هم دنبال مقیاسش نباشید.....
ماهیت خیانت .. بدون قضاوت ودر نتیجه انتخاب و ترجیح دادن چیزی به چیز دیگر ، قابل تعریف نیست. یعنی اگر شما هم مثل من با بسط دادن مفاهیم بخواهید لذتجویی کنید، می بینید که می شود اصلا. انتخاب گزینه بهتر را در زندگی. به زعم خود . ریشهی خیانت دانست.ومعنای انتخاب بهتر یعنی برتریدادن چیزی یا آدمی به چیزی یا آدم دیگربدون در نظر گرفتن چیزی بنام اخلاق و حسی بنام وجدان..........بیچاره آدم اول..؟....آیا شنگیدن و هوس چیزی را کردن که مال خود آدم نباشد
به مثابه مرتبه ای از خیانت محسوب میشود یا صرفا مقدمه ایست بر ورود به خیانت..؟پس در نهایت آن فرد مشنگ...یک خیانتکار بالقوه است..؟ جوابش با شما...
میکائیل لبخندی تصنعی به لب زد، بطری شراب را از خدا گرفت، خوشامدی گفت و او را به داخل دعوت کرد. اسماعیل و راحیل با صدای شیپور اسرافیل که تا سر کوچه میآمد، گرم گرفته بودند. میکائیل به آشپزخانه رفت، زیر لب غرولندی کرد و رو به نکیر گفت: ¶ – خبرش، شراب آورده باز. ¶ نکیر که هول کرده بود، آرام گفت: ¶ – نگو، میدونه. ¶ – به جهنم که میدونه. خونهی اسرافیل که میره، پری و ققنوس و هما میبره، نوبت ما که میرسه میشه شراب و کیک و بستنی و کوفت. ¶ – به هر حال اول سجده کرد. ¶ میکائیل برای لحظهای میخواست اسرافیل را خایهمال بخواند که پشیمان شد. البته فرقی هم نکرد، خدا فهمید. میکائیل گفت: ¶ – گاییدهها. پرایوسی نداریم تو این خرابشده. ¶ خدا خسته و بیرمق، گیلاسهای شراب را یکییکی سر میکشید، به رقص مضحک راحیل مینگریست و خودش را بابت مخلوقاتش ملامت میکرد.