کسی را دارید که با شنیدن نامش قلبتان میدود و با فکر کردن به لبخندش نور به دنیایتان پاشیده میشود؟ کسیکه حتی یک روز ندیدنش لحظههایتان را بیهوده و تلخ و طاقت فرسا میکند؟ تصور کنید این عزیز محبوب موهایش خاکستری شده، وقتی میخندد چند هاشور عمیق فاصله چشمها و گونههایش را نقاشی میکند. فکر کنید چند دقیقه طول میکشد تا فاصله اتاق و آشپزخانه را بپیماید و با هن هن و خس خس شیر آب را باز کند و بساط کتری و چای را راه بیندازد. دم دستش پر از قرصها و داروهای مختلف است و بدنش فرتوت و پر از رگهای برجسته و لکههای تیره و روشن است. یک لحظه با چشمهای بسته، با همین جزییات بیاوریدش توی تاریکی پشت پلکهای بستهتان. چه حسی به او دارید؟ از تصور این لحظه چه حالی میشوید؟ اگر از رسیدن چنین لحظههایی کنار او غرق لذت نمیشوید اگر هرگز به مخیلهتان چنین روزگارانی نرسیده است یا حتی اگر چنین تصویری شما را میآزارد کمی راجع به مفهوم جملهتان وقت گفتن دوستت دارم فکر کنید شاید هم باید جملهتان را به «فعلا دوستت دارم» تغییر بدهید. میشود هم زیرکانه گفت «عزیزم من تورو همین طوری که هستی دوست دارم» شاید هم تقصیر زبان فارسی است که تفاوتی بین آی لایک یو و آی لاو یو قایل نشده.
چرا دزدی میکنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه میگیری؟ ای بابا همه میگیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف میکنید؟ آدم بیخلاف در این کشور پیدا نمیشود! چرا عصبیاید؟ این جا اعصابها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بیرحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگها پارهات میکنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ اینجا همه اینطوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان میکند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید میشود و افراد همانند هرکس دیگری میشود. من مجموعهای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین میرود و انسان از خود بیگانه میشوند. افراد چهره خود را از یاد میبرند و بیچهره و یا هزار چهره میشوند. انسانهای یک جامعه همه مثل هم و هیچکس همانند خودش نیست. شخصیتها افراد بجای هویت دیگری ظاهر میشوند و اصول و «وجدانشان» را زیر پا له میکنند. مثلا وکیل و قاضی، دزد میشوند، جراح، قصابی میکند، معتمدان، هرزهگر و بیسوادن، هنرمند و سیاستمداران کلاش میشوند. یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان