کسی را دارید که با شنیدن نامش قلبتان میدود و با فکر کردن به لبخندش نور به دنیایتان پاشیده میشود؟ کسیکه حتی یک روز ندیدنش لحظههایتان را بیهوده و تلخ و طاقت فرسا میکند؟ تصور کنید این عزیز محبوب موهایش خاکستری شده، وقتی میخندد چند هاشور عمیق فاصله چشمها و گونههایش را نقاشی میکند. فکر کنید چند دقیقه طول میکشد تا فاصله اتاق و آشپزخانه را بپیماید و با هن هن و خس خس شیر آب را باز کند و بساط کتری و چای را راه بیندازد. دم دستش پر از قرصها و داروهای مختلف است و بدنش فرتوت و پر از رگهای برجسته و لکههای تیره و روشن است. یک لحظه با چشمهای بسته، با همین جزییات بیاوریدش توی تاریکی پشت پلکهای بستهتان. چه حسی به او دارید؟ از تصور این لحظه چه حالی میشوید؟ اگر از رسیدن چنین لحظههایی کنار او غرق لذت نمیشوید اگر هرگز به مخیلهتان چنین روزگارانی نرسیده است یا حتی اگر چنین تصویری شما را میآزارد کمی راجع به مفهوم جملهتان وقت گفتن دوستت دارم فکر کنید شاید هم باید جملهتان را به «فعلا دوستت دارم» تغییر بدهید. میشود هم زیرکانه گفت «عزیزم من تورو همین طوری که هستی دوست دارم» شاید هم تقصیر زبان فارسی است که تفاوتی بین آی لایک یو و آی لاو یو قایل نشده.
گاهی وقتا آدم باید شروع کنه به رد کردن چیزایی که برای زندگیش زیادی هستند. چون دست و پا گیرن. مثلا شب بذاریم جلو در تا هرکی لازمش داشت بیاد بیسر و صدا با خود ببرد و من هرچی فکر کردم دیدم فقط خودم رو دارم که بذارم جلو در .