رد شدن به محتوای اصلی

حکایت

روزی شیخ شهر سومپاتزو به مریدان همی  حکایتی نقل فرمودند که؛ روزگارانی بنده‌ای از بندگان خدا که یکی دیگر از بندگان خدا را دوست همی داشت، رو به آن بنده‌ی خدای دومی کرد و گفت؛ ممکن است بعدها وقتی با تو هستم، کسی دیگر را از تو دوست‌تر بدارم!
دومی به اولی گفت؛ چرا؟
اولی به دومی عرضه داشت؛ چون همی شاید دیگه!
دومی به اولی گفت؛ زکی؛ این چگونه دوست داشتنی است سست بنیاد و همی لنگ در آسمان؟ این چگونه بی‌اخلاقی و بی‌ثباتی‌ست در مهر ورزی‌ست که از کنونش فردایش شبیه شوشول فرنود است؟
پاسخ داد: خب دیگه. هرمون‌های قوی‌تر و برازندگی!
دومی به اولی گفت: لامصب این مال و بر رو و ریش و این‌ها چه می‌کند؟
اولی به دومی: می‌کند دیگر. اصلا کنیزی‌اش را خواهم کرد دمادم و می‌شوم همان کشتزاری که مرد هرگونه خواست بر او وارد شود. اصلا شخم بزند. گاو آهن بی‌اندازد و زیر و رو کند مرا. دکی!
دومی به اولی: زکی!

مریدان که خیره و با دهان‌ها گشاد به شیخ می‌نگریستند و منتظر ادامه‌ی ماوقع بودند ناگهان با تشر شیخ روبرو شدند که : ها؟ چتان است مثل بز مرا نگاه می‌کنید؟ مریدان گفتند: باقیش چی پس یا شیخ؟ گفت همین بس نبود. آدم برای همینش میل گاردون و چار شاخ و سگ دست می‌برد. برای بقیه‌ش حتما یاتاقان می‌زنید که الان صلاح نیست. مریدان پس از شنیدن این حکایت گریبان‌ها دریدند و مثل سگ و گربه بر هم پریدند و گیس کشیدند و عر عر کنان سر به کوی و بیابان گذاشتند و هرکدام در اندیشه‌ی این که باید باب جدیدی در حوزه «استدلال فرنودی», «دست نزدن به لباس شویی» و «دم شما گرم با این مرامت» بازکنند. دانشگاه جندی شاپور هم رساله‌ها همی از خود در کرد در باب این پدیده‌ی شگرف، تحت عنوان «درآمدی بر درآمد  کاسبان در ساختار فراکنشهای گستر پدید در پدیدار شناسی کنکاش گریزهای معرفت و تمایل به ابتیاع مک لارن اس ال آر با پول ژیان در امروز و تغییر ساختار پرش‌های تستسترون و پروژسترونی در رخت خواب و صدای زناشویی آن در فردا» که تماما قاصر بودند از ادای حق مطلب و گذاشتند شاید در سده‌های آینده و با ورود یک موجود فضایی به نام کراپپتونیک آرمادیلینک از سیاره بکودا بشود این معمای بشری را با مواد منفجره‌ای فوق بشری گشود.

شیخ گفت: قال فامیل دور (روحی وَ ارواحٌ العالمینَ لِتُرابِ مَقدَمِ الفدا) که با این درد اگر در بند درمانند, درمانند!

پست‌های معروف از این وبلاگ

سقوط من

 چرا دزدی می‌کنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه می‌گیری؟ ای بابا همه می‌گیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف می‌کنید؟ آدم بی‌خلاف در این کشور پیدا نمی‌شود! چرا عصبی‌اید؟ این جا اعصاب‌ها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بی‌رحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگ‌ها پاره‌ات می‌کنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ این‌جا همه این‌طوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان می‌کند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید می‌شود و افراد همانند هرکس دیگری می‌شود. من مجموعه‌ای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین می‌رود و انسان از خود بیگانه می‌شوند. افراد چهره خود را از یاد می‌برند و بی‌چهره و یا هزار چهره می‌شوند. انسان‌های یک جامعه همه مثل هم و هیچ‌کس همانند خودش نیست. شخصیت‌ها افراد بجای هویت دیگری ظاهر می‌شوند و اصول و «وجدان‌شان» را زیر پا له می‌کنند. مثلا وکیل  و قاضی، دزد می‌شوند، جراح، قصابی می‌کند، معتمدان، هرزه‌گر و بی‌سوادن، هنرمند و سیاست‌مداران کلاش می‌شوند. یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان

اعدام و سایر مجازاتهای خشن: آری یا خیر؟

اعدام و سایر مجازاتهای خشن: آری یا خیر؟ همین ابتدای کار مشخص کنم که به صورت کلاسیک طرفداران مجازات‌های خشن رو به سه دسته اصلی طبقه‌بندی می‌کنند. دسته اول که معتقدند انتقام حقی است که به قربانی داده شده تا از نظر احساسی تخلیه بشه، به زبون ساده دل‌ش خنک بشه دسته دوم معتقدند که مجازات‌های خشن باعث ایجاد ترس و وحشت در کسانی می‌شه که گرایش به سمت جرم و جنایت دارند. یعنی این دسته معتقدند که م.خ(مجازات خشن) قدرت بازدارندگی داره و باعث ایجاد امنیت می‌شه دسته سوم کسانی هستند که م.خ رو عادلانه می‌دونند یعنی معتقدند اگر قاتلی رو به کمتر از اعدام محکوم کنیم عدالت رعایت نشده. با این توضیح بریم سراغ استدلالات علیه این سه دسته برای دسته اول سوال اینه که آیا واقعا دل قربانی با م.خ اونجور که همه ما فکر می‌کنیم خنک می‌شه؟ و اگر جواب مثبته با چه مکانیسمی و آیا روش بهتری هم برای خنک شدن هست؟ آیا این روش معایبی هم داره و اگر جواب باز هم مثبته آیا مزایای خنک شدن به معایب احتمالیش می‌چربه یا نه. پس طرفداران استدلال نوع اول(اگه بشه اسمشو استدلال گذاشت) باید توجه کنند که مساله به این سادگی‌ها هم که به نظر می‌ر

بفرمائید «من»

گاهی وقتا آدم باید شروع کنه به رد کردن چیزایی که برای زندگیش زیادی هستند. چون دست و پا گیرن. مثلا شب بذاریم جلو در تا هرکی لازمش داشت بیاد بی‌سر و صدا با خود ببرد و من هرچی فکر کردم دیدم فقط خودم رو دارم که بذارم جلو در .