رد شدن به محتوای اصلی

خود دوستی

در باب خود دوستی:
وقتی از خودخواهی حرف می‌زنیم، از آن به عنوان یک صفت بد یاد می‌کنیم: خودخواهی را تک‌روی و فردگرایی می‌دانیم، نوعی ولع یا عطش ِ نیرومندِ تحمیل خود به دیگران که از آن‌ها می‌دزدد و ارزش‌های‌شان را از ایشان می‌گیرد؛ می‌توان آن را بیمارگونه نامید، خودخواهی به معنای خودپرستی. ولی خودخواهی ِ دیگری هم هست که مقدس و آسمانی‌ست، ولی همه‌کس آن را درک نمی‌کند؛ این عقیده از آغاز قرون وسطی در میان ما مُرده است.
ما معتقدیم وقتی کسی در خود فرومی‌رود، وقتی اجازه نمی‌دهد دیگر مردمان از او استفاده کنند، بیمار شده یا به شدت خودپرست و از خود راضی است. این برداشت از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که مسیحیتِ متأخر به نخستین آموزه‌های مسیح باور دارد: «همسایه‌ات را دوست بدار» و به آموزه‌ی راستین مسیح که گفته «همسایه‌ات را مانند خودت دوست بدار» هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. ولی اگر خودتان را دوست نداشته باشید، چطور می‌توانید دیگری را دوست بدارید؟ کاسه‌ی گدایی‌تان را نزد او می‌برید و او چاره‌ای جز بخشیدن ندارد. در حالی که اگر خود را دوست بدارید، غنی و مهربان می‌شوید و چنان از این ثروت لبریز می‌گردید که می‌گویید دوست دارم، چون موهبتی برای دیگران به شمار می‌آیم و برای آنان خوشایند و دلپذیرم.
وقتی به دیدن دوستانتان می‌روید، اول باید احساس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید؛ برای آنکه شما را رفیق بامحبت و دوست‌داشتنی بدانند، باید چیزی برای بخشیدن و پیشکش داشته باشید. در غیر این‌ صورت سربار دیگرانید. اگر افسرده و گرسنه و تشنه باشید، فقط برای دیگران مزاحم و دردسرید، درست مثل یک توبره‌ی خالی. همان‌چیزی که این مسیحیان هستند؛ پوچ و تو خالی‌اند و همه‌چیز را از دیگران می‌خواهند. می‌گویند «ما تو را دوست داریم و تو هم مجبوری»، یعنی ناگزیرتان می‌کنند دوستشان بدارید.
اول باید خود را دوست داشته باشید، باید چیزی هم به خود بدهید. وقتی از درک خود عاجزید، چه دارید که به دیگرن بدهید؟ اول یاد بگیرید خود را درک کنید. لازم است گه‌گاه با خود خلوت کنید. «اگر برای مدتی کوتاه هم تحمل خود را ندارید، مطمئن باشید اتاقتان پُر از جانور شده و بوی زننده‌ای از شما استشمام می‌شود. و تازه توقع دارید همسایه‌تان هم دوست‌تان داشته باشد.» خود را دوست داشتن خیلی سخت است، همانطور که دوست داشتن حقیقی دیگران هم خیلی دشوار است. ولی همین‌که بتوانید خود را دوست بدارید، دیگران را هم دوست خواهید داشت.
نشانه‌ی دوست داشتن خود این است که بتوانید خود را تحمل کنید. این به غایت سخت است؛ هیچ غذایی بدتر از غذایی نیست که از گوشت خودتان درست شده باشد. بکوشید آن را به طریقی آیینی صرف کنید، عشای ربانی خویش را جشن بگیرید، گوشت خود را بخورید و خون خود را بنوشید، ببینید چه طعمی دارند: شگفت زده خواهید شد. بعد متوجه می‌شوید برای دوستان و بستگان خویش دقیقاً چه هستید؛ در نظر آن‌ها همانقدر بدید که برای خودتان.
اگر نتوانم با خود مهربان باشم، نمی‌توانم با کسی که گناهش را به من منتقل کرده هم مهربان باشم. باید با برادرم سازش کنم، زیرا بدترین برادر، «خودم» هستم. پس باید صبور باشم و از درون مسیحی شوم. اگر الگوی خویش (فردیتِ خویش) را به اجرا در آورم، حتی گنه‌کاری خویش را نیز می‌پذیرم و می‌گویم: «خیلی بد است، ولی همین است که هست، مجبورم بپذیرمش.» و اینجاست که الگوی خود را عملی می‌کنم و مس ِ وجودم طلا می‌شود. کسانی که می‌توانند خود را بپذیرند، مانند طلا هستند. طعم خوشی دارند. و همه‌ی مگس‌ها در پی ِ ایشانند.
- کارل گوستاو یونگ، سمینار یونگ درباره‌ی زرتشتِ نیچه

پست‌های معروف از این وبلاگ

سقوط من

 چرا دزدی می‌کنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه می‌گیری؟ ای بابا همه می‌گیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف می‌کنید؟ آدم بی‌خلاف در این کشور پیدا نمی‌شود! چرا عصبی‌اید؟ این جا اعصاب‌ها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بی‌رحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگ‌ها پاره‌ات می‌کنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ این‌جا همه این‌طوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان می‌کند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید می‌شود و افراد همانند هرکس دیگری می‌شود. من مجموعه‌ای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین می‌رود و انسان از خود بیگانه می‌شوند. افراد چهره خود را از یاد می‌برند و بی‌چهره و یا هزار چهره می‌شوند. انسان‌های یک جامعه همه مثل هم و هیچ‌کس همانند خودش نیست. شخصیت‌ها افراد بجای هویت دیگری ظاهر می‌شوند و اصول و «وجدان‌شان» را زیر پا له می‌کنند. مثلا وکیل  و قاضی، دزد می‌شوند، جراح، قصابی می‌کند، معتمدان، هرزه‌گر و بی‌سوادن، هنرمند و سیاست‌مداران کلاش می‌شوند. یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان

عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی

ادم‌ها عاشق ما نمی‌‌شوند، آدم‌ها جذب ما می‌‌شوند... در لحظه‌ای حساس حرف‌هایی‌ را می‌‌زنیم که شخصی‌ نیاز به شنیدنش داشته در یک لحظه‌ی حساس طوری رفتار می‌‌کنیم که شخص احساس می‌‌کند تمام عمر در انتظار کسی‌ مثل ما بوده در یک لحظه‌ی حساس حضور ما، وجودِ شخص را طوری کامل می‌‌کند که فکر می‌کند حسی که دارد نامی‌ جز عشق ندارد آدم‌ها فکر می‌‌کنند که عاشق شده‌اند آدم‌ها فکر می‌‌کنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمی‌‌آورند آدم‌ها فکر می‌‌کنند مکمل خود را یافته‌اند آدم‌ها زیاد فکر می‌‌کنند آدم‌ها در واقع مجذوب ما می‌شوند و پس از مدتی‌ که جذابیت ما برایشان عادی شد، متوجه می‌‌شوند که چقدر جایِ عشق در زندگی‌‌شان خالیست می‌‌فهمند در جستجوی عشق‌های واقعی‌ باید ما را ترک کنند تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدم‌ها یاد بگیرند که "عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی" و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان، عشقی‌ را که فکر می‌کرده‌اند دارند چه می‌کند با کسانی‌ که حس میکرده‌اند این عشق واقعی‌‌ست؟

احسنت

احسنت شما هر چقدر هم از رژیم جمهوری اسلامی و این آخوندا بدت بیاد، این واقعیت رو نمی‌تونی‌ کتمان کنی‌ که اینها واقعا در قدرت داری و خر کردن مردم همتا ندارن. این انتخابات یکی‌ از عجیبترین و زیباترین نمونه بازی دادن مردم بود که من فکر نمیکنم سیاست‌مدار‌های هیچ کشور دیگه‌ای بتونن از پسش بر بیان. یک انتخابات فرمایشی که تمامی‌ کاندیداها دستچین شده شخص رهبر هستن. انتخاب شدن یک مأمور امنیتی رژیم که مستقیماً در سرکوب مردم دست داشته. خوشحالی مردم که ما به شخص مورد نظر رهبر رای ندادیم و این انتخابات دهان کجی به خامنه‌ای بود! مثل یک جوک بی‌مزه میمونه که فقط کسی‌ که داره میگه می‌خنده. واقعا که احسنت به اون آخوند مرده خوری که ۳۹ساله قدرت دستشه و حسابی‌ داره سواری‌ میکشه!