رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2016

دوست خوب

همیشه به یاد داشته باش دوست خوب، همان دوستی است که در سیرت تو می‌نگرد و روحش را با تو درآمیخته است ... همان که می‌توان بی پروا زیر نور ماه سر بر شانه های دوستانه‌اش بگذاری و از دلت حرف بزنی هر چه هست و او لحظه‌ای تو را گناهکار نمی‌داند ... همان که پای حرفش استوار نیست اما پای عملش نمی‌لنگد ... با تو به آغازها می‌پیوندد و با تو به پایان‌ها نمی‌اندیشد ... دوست خوب همان است که همیشه سایه‌ی مهربانی‌اش تو را از آتش حسرت دور نگه می‌دارد ... او به تو ایمان دارد و تو هر لحظه به این ایمان به خود می‌بالی ... 

وصیت نامه من (بخش دوم)

دیشب داشتم فکر می‌کردم که در این دنیا نخستین دارایی هرکسی بدنشه! مثل اینکه می‌بایست قبل از همه تکلیف اون رو روشن می‌کردم. به‌خصوص که اگه زود به دادش نرسین روی دست شهرداری می‌مونه، شهرداری که عادت داره غافلگیر بشه... حالا بیا و درستش کن. چون این دیگه یخ و برف نیست که خودش کم کم آب بشه و بره و هرچی بگذره بهتر بشه، بلکه هرچی بگذره گندش بیشتر در میاد... خوب می.شه بند چند؟ ۶؟ ۶- بدن من هرچی داشت رو اهدا کنید اگه چیزی هم از موند بسوزین! اگه هيچ کار ديگه ای هم برام نکردين اين يکی رو تروخدا انجام بدين. نه که فکر کنين طاعونی چيزی دارم ها، نه،‌ فقط دلم نمی‌خواد يک جا بمونم. قبر رو دوست ندارم. يک جای تنگ و تاريک که هيچ حق انتخابی هم در موردش نداری و معلوم نيست کجا و پيش کی بيفتی. فکر کن دو تا مرد ايرونی اون هم از نوعی که امروزی ترها که خودشون ته سنتی هستند بهشون می‌گن سنتی! بخورن به پست من بدبخت!!! چی مي‌شه! بعد خدای نکرده توی اين دنيا يک ليسانسی چيزی هم گرفته باشن، واه واه ديگه خدا رو بنده نيستن. اگه پولدار هم بوده باشن که ديگه وامصيبتا. نکير و منکر بايد کار و زندگي‌شونو ول کنند و به حال من بد

وصيت نامه من (بخش نخست)

امروز داشتم فکر می کردم که وصيت نامه نويسی می تونه يکی از شاخه های ادبيات باشه مثل داستان کوتاه و بلند و رمان و شعر و ... حتما وصيت نامه خوب نوشتن هم هنره. خوب کار ساده ای نيست، اول اينکه بايد تک تک اجزا زندگيتو به خاطر بياری و راجع بهش تصميم بگيری و بعد اونو بنويسی. تا همين‌جا هم کم کاری نيست، چه برسه به اينکه بخوای يک اثر ادبی هم خلق کنی. اون هم اثری که بعد از خوانده و نقد شدن فرصت تصحيح و تغييرشو نداری! پس از حالا و سر فرصت شروع می‌کنم به نوشتن و تمرين کردن تا هم چيزی رو از قلم نندازم و هم اينکه بتونم روی بعد ادبی و هنريش کار کنم و بپردازمش. این کار یک حسن دیگه هم داره،‌ اون هم اینکه باعث می‌شه آدم یک بار دیگه راجع‌به زندگیش فکر کنه، چیزهایی که داره، اهمیت و ارزش‌شون و اینکه در صورت لزوم یک خونه تکونی حسابی بکنه و بارشو سبک کنه که از قدیم گفتن بار سبک از بهشت میاد. البته اگر دور از جونم باشه دور از جونم باشه خدای نکرده و زبونم لال يک روزی قبل از اينکه وصيت نامه ام (يعنی اثر هنريم) کامل بشه فرشته مرگ دلش برام تنگ شد و فرش قرمز پهن کرد و من از شدت علاقه به رنگ قرمز نتونستم دعوتشو رد