دیشب داشتم فکر میکردم که در این دنیا نخستین دارایی هرکسی بدنشه! مثل اینکه میبایست قبل از همه تکلیف اون رو روشن میکردم. بهخصوص که اگه زود به دادش نرسین روی دست شهرداری میمونه، شهرداری که عادت داره غافلگیر بشه... حالا بیا و درستش کن. چون این دیگه یخ و برف نیست که خودش کم کم آب بشه و بره و هرچی بگذره بهتر بشه، بلکه هرچی بگذره گندش بیشتر در میاد... خوب می.شه بند چند؟ ۶؟ ۶- بدن من هرچی داشت رو اهدا کنید اگه چیزی هم از موند بسوزین! اگه هيچ کار ديگه ای هم برام نکردين اين يکی رو تروخدا انجام بدين. نه که فکر کنين طاعونی چيزی دارم ها، نه، فقط دلم نمیخواد يک جا بمونم. قبر رو دوست ندارم. يک جای تنگ و تاريک که هيچ حق انتخابی هم در موردش نداری و معلوم نيست کجا و پيش کی بيفتی. فکر کن دو تا مرد ايرونی اون هم از نوعی که امروزی ترها که خودشون ته سنتی هستند بهشون میگن سنتی! بخورن به پست من بدبخت!!! چی ميشه! بعد خدای نکرده توی اين دنيا يک ليسانسی چيزی هم گرفته باشن، واه واه ديگه خدا رو بنده نيستن. اگه پولدار هم بوده باشن که ديگه وامصيبتا. نکير و منکر بايد کار و زندگيشونو ول کنند و به حال من بدبخت بگرين. بعد تصور کنين که تاريخ تولد همون شناسنامه باطله شون قبل از مال من باشه و به مصداق بزرگتر بودنشون دچار توهم بزرگی!!! البته که من در همون لحظه اول سعی خواهم کرد که بهشون حالی کنم که بزرگی به عقله نه به سال ولی مگه من گناه کردم؟ توی اين دنيا کم برای اين موجودات ذکور سخنرانی کردم و سعی کردم مغزشونو تکون بدم (اینو راجع به اونایی میگم که چیزی به اسم مغز توی جمجمه شون بوده، بقیه که هچ!) که اون دنيا هم که جای استراحت و آسايشه باز همون آش و همون کاسه؟ تازه توی اين دنيا می تونستم از روی این صندلی بلند شم بشینم روی اون یکی و هر کسی رو که حوصلهشو ندارم بیوخيالش بشم، ولی مگه توی اون يک وجب قبر هم میشه؟ خلاصه که اصلا فکر دفن کردن منو نکنين که دلخور میشم. به ريسکش نمی ارزه. به جاش منو بسوزونين که در اثر اين فعل و انفعال يک جسد چندين کيلويی متعفن تبدیل میشه به چند گرم خاکستر سبک و نرم و بهداشتی، و به این ترتیب آخرين ذرات وجود من سال ديگه از گندمزارهايي سربرمیاره که گسترش آنها عدالت و شادی برای مردم دنيا مياره. خودمونيم، اين بهتره یا اینکه کلی زمين رو به جای اينکه گندم بکاريم برای نگه داشتن جنازه های متعفن و به دردنخورمون حروم کنيم؟ شايد بگين بازماندگان ما دوست دارند يک جايی باشه که حضور ما رو در اونجا حس کنند و آرامش بيابند. ولی فکرشو بکنين که بازماندگان شما به جای اينکه شما رو تنها و بیکس خوابيده در زير يک سنگ سرد خاکستری تجسم کنند حضورتون رو زیر آفتاب گرم و در خوشه های طلايی گندم حس کنند، اون هم وقتی که خوشهها با باد میرقصن. مثل روباه شازده کوچولو. قشنگتر نيست؟ حس بهتری نخواهند داشت؟
خوب معمولا بعد از مراسم تدفين نوبت میرسه به مراسم سوگواری. من که هیچ اصراری ندارم که از کار و زندگیتون بزنین و برام مجلس و مراسم بگیرین. مگه اینکه خودتون دلتون بخواد. اگر دلتون خواست که خوب پس شب خوبی داشته باشین و خوش بگذره. به هرحال این بند از وصیت نامه مشخصات مجلس رو برای شما خوب روشن می.کنه از حالا گفته باشم که نماينده بر حق من دم در میايسته و از ورود کليه خانمها و آقايانی که رعايت شئونات بنده رو نکردن یعنی کلیه افراد با لباسهای مسخره سياه و حتی سورمه ای، قهوه ای، خاکستری و از اين قبيل رنگهای غير جلف و غير زننده جلوگيری به عمل خواهد آورد. لباس سیاه ممنوع!!! حتی برای شما! (توی پرانتز بگم که از نظر من پوشیدن لباس مشکی و صورتی به خصوص صورتی های کم رنگ کراهت داره) اگه منو دوست دارین و به خاطر و به یاد من دور هم جمع می شین فقط رنگهای شاد و تند و زنده بپوشين و بياين. تروخدا هم ابروهاتونو بردارين و هم ريشاتونو بزنين. آرايش هم در حد علاقه خود شما مجاز است. انواع عطر و ادوکلن هم هرچی دوست دارين. خلاصه از اين مراسم کسالت بارهای حال به همزن که همه سياه می پوشن و قيافه ها خسته و به هم ريخته است برام درست نکنين که آبروم میره. هرچی مراسم قشنگتر و تميزتر و بهتر باشه آبروی مرده بيشتر حفظ میشه. همه هم با خاطره خوب ازش خداحافظی می کنن نه با حال و خاطره بد. اصلا فکر کنين من پارتی گرفتم دعوتتون کردم. موسيقی رو هم فراموش نکنين که زندگی بدون موسيقی ۲ زار نمی ارزه. خدا هم موسيقيه. از فرامرز اصلانی جونم گرفته تا برایان آدامز یا جلال همتی و موتزارت هرچی دوست دارین از توی دی ودی خودم بردارین و گوش بدین (فقط بعد بگذارین سرجاش. بی جنبه بازی راه نندازین ها) اگر دی ودی جدید هم آورین که دستتون درد نکنه،یک کپی هم برای من بیارین. خوب برخلاف همیشه که خودم نقش Dززبب لری لJ رو بازی می کردم و خیلی هم کارم درست بود و مهمونی های خودم رو حسابی شلوغ می کردم این بار یکی از شماها باید این وظیفه رو به عهده بگیرین. یکی که گند نزنه. ولی اگه خیلی دوست داشتین یادی از من بکنین و اون وسط مهمونی یک حالی هم به من بدین یک بار با صدای بللللللللللللللللللللللللللللللند آهنگ خاطره انگیز و فراموش نشدنی Big in Japan رو برای من بگذارین که من هرکجا باشم با شنیدن این آّهنگ مسحور شده و خودمو می رسونم. به این ترتیب مجلس ختم تبدیل می شه به مجلس احضار روح. وقتی هم بیام میرم روی لامپ بالایی رقص نور می شینم (آهان راستی رقص نور خودمو بیارین و استفاده کنین) و به این آهنگ گوش می دم. خوب شاید هم نشینم. آخه هنوز بعد از ۱۴ یا ۱۵ سال که گذشته تکلیف خودمو با این آّهنگ نمی دونم. وقتی گوش می کنمش نمی دونم دوست دارم بشینم؟ راه برم؟ برقصم؟ بخندم؟ گریه کنم؟... به هرحال یک کاری می کنم دیگه. البته همه اینها به شرطیه که سیستم صوتی جهنم خوب کار کنه. اگر نه که همونجا در محضر هامفری بوگارت و گاری کوپر می مونم دیگه. پس یادتون نره که قشنگ، سرحال، تميز و مرتب با لباسهای پلوخوریتون بياين بشينين و بگين و بخندين و موسيقی گوش بدين و برقصين. تروخدا عزاداری نکنين که من خودم هميشه از عزاداری شاکی هستم و گريزان. من هميشه توی زندگی سعی کردم سرحال باشم و بگم و بخندم به خصوص وقتی با دوستانم هستم. فکر می کنم خاطرات شادی که دوستام ازم دارن خیلی بيشتر از خاطرات ناشاد باشه. بعد از مرگ قرار نيست اخلاقم عوض بشه که. اگه دوست دارم اطرافيانم هميشه شاد باشن هميشه دوست دارم ديگه. قبل و بعد از مرگ نداره. از افسردگی بپرهيزين که واقعا مخلوق اهريمنه. به دامش نيافتين. مرگ نه بده و نه وحشتناک. به نظر من که اگه قراره کسی غصه کسی رو بخوره اون مرده است که بايد غصه زنده ها رو بخوره، چون خودش که فلنگ رو بسته و از اين دنيا راحت شده و حتما جاش بهتر از زنده هاست. به هرحال هرچقدر هم دنيا جاي خوبی باشه به خوبی زندگی بعد از مرگ نيست. اينجا کلی آدم محدوديت داره که اونجا نداره. منتها بعضی ها فکر می کنن مردن يعنی خوابيدن زير زمين سرد و نمور و احتمالا وقتی کرمها دارن بدن مرده رو می خورن مرده حس می کنه و می ترسه و عذاب می کشه. فکر نمی کنن که الان طرف داره توی آسمون برای خودش صفا می کنه. مرگ دو بخش داره که يکی از يکی قشنگتره. اول پرواز، دوم خاک گل کوزه گران شدن. پس عزاداری نکنين و خودتونو اذيت نکنين. ناراحت می شم.