آزادی؟ حقوق بشر؟ انسانیت؟ کجا دنبال این چیزها می گردی؟ در سطح کلان جامعه و جهان؟ بیخود نگرد، داری اشتباهی میگردی. برگرد بیا این ور، بیا نزدیک، نزدیک تر، از اینترنت بیا بیرون، تلویزیون رو خاموش کن، کتابهای روشنفکران جهان رو به کتابخونهات برگردون، به هیچ دوستی هم تلفن نکن، بیا بنشین توی اتاقت، توی خلوت خودت، به پوستر "چه" هم زل نزن، برگرد به بدن خودت، فکرت رو از هر چیزی جز بیست و چهار ساعت اخیر خودت جدا کن، فقط به خودت فکر کن و ابتدایی ترین روابطت، خودت با خودت، خودت با افراد خانوادهات... بوی انسانیت میاد؟ از آزادی چه خبر؟ کدوم اصل حقوق بشر هنوز له نشده؟ آیا صبح تا شب یقهات رو برای مظلومان جهان جر میدی اما خودت با نهایت بیرحمی و دیکتاتوری داری با خودت و نزدیکانت رفتار میکنی؟ آیا صبح تا شب در حال بازی روانی هستی؟ بازی میدی و بازی میخوری؟ روابطت بر اساس رابطه بالغ - بالغ شکل میگیره یا والد - کودک؟ آیا هنوز هم نگرانی که خاله و عمه و عمو و همسایه چه فکری درباره تو میکنند و توی روت یا پشت سرت چی میگن؟ تو اسیرترین اسیر دنیایی، تو رو چه به آزادی؟ برو اول بفهم آزادی چیه و از کجا شروع میشه بعد هیجان زده و جوگیر بشو. تویی که هرکاری میکنی تا تائید دیگران رو به دست بیاری تمام حقوق بشر رو از خودت سلب کرده ای، چرا بیخودی دیگران رو به جرم انسان نبودن محکوم میکنی؟ متهم ردیف اول این پرونده خود خودتی. حالا فهمیدی چرا آزادی و حقوق بشر اینقدر دست نیافتنیه؟ چرا هیچ حزب و اندیشه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ... نتونسته به این رویا جامه عمل بپوشونه؟ چون من و تو توی فهرست مخارج کاخ شاهان به دنبال آزادی میگردیم نه توی ذهن و روان خودمون! همیشه گندهترین کلمات برای حقیرترین ایدهها مصرف شدهان.
چرا دزدی میکنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه میگیری؟ ای بابا همه میگیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف میکنید؟ آدم بیخلاف در این کشور پیدا نمیشود! چرا عصبیاید؟ این جا اعصابها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بیرحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگها پارهات میکنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ اینجا همه اینطوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان میکند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید میشود و افراد همانند هرکس دیگری میشود. من مجموعهای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین میرود و انسان از خود بیگانه میشوند. افراد چهره خود را از یاد میبرند و بیچهره و یا هزار چهره میشوند. انسانهای یک جامعه همه مثل هم و هیچکس همانند خودش نیست. شخصیتها افراد بجای هویت دیگری ظاهر میشوند و اصول و «وجدانشان» را زیر پا له میکنند. مثلا وکیل و قاضی، دزد میشوند، جراح، قصابی میکند، معتمدان، هرزهگر و بیسوادن، هنرمند و سیاستمداران کلاش میشوند. یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان