من دندان عقلم را نه، دندان عشقم را کشیدهام. و از لذتها مثل راهبهای پرهیزکار نه، مثل شرابخواری توبه کرده، دست کشیدهام. من گرچه چیزی برای از دست دادن ندارم و شکستن را و خرد شدن را زنده ماندهام، ولی قلبم را مثل خردههای قاب عکسی عزیز که ته کمد پنهان میکنی از جلوی چشم برداشتهام، برای اینکه خردتر نشود نه، برای اینکه از خاطر ببرم. برای اینکه از خاطر ببری. من تمام شدهام. زیر نقاب من یک چهره نیست. یک زخم خورنده است. جذام تنهایی.