رد شدن به محتوای اصلی

..ضمن تاکید دوباره بر سه منبع و سه جزء از عمل و پراتیک انسانی یعنی دانش، فرهنگ و هستی اجتماعی، اشاره من در این مکان به استقلال هریک از این اجزاء و بظور مشخص بر استقلال پراتیک اجتماعی از دو پراتیک دیگر یعنی دانش و فرهنگ است.
در نشان دادن این که پراتیک اجتماعی انسان از حوره های علمی و فکری و هنری مجزا است از جانب من به ویژه چه تلاش هایی که صورت پذیر نشده است.
یکی از نمود گاه های سلطه جریانات علمی- آکادمیک، و جریانات فکری - فلسفی و.. بر حوزه عمل اجتماعی مباحثی است که حول تمایز میان آزادی عقاید، ادیان، افکار از یک سو و از سوی دیگر آزادی سیاسی و کلا آزادی در حیطه اجتماعی مطرح است.
ما می دانیم آزادی که در حیطه علم و دانش و یا در حوزه های هنری و فرهنگی مطرح اند از مطلقیتی برخوردارند که چنین آزادی ها در حوزه اجتماعی و سیاسی از آن برخوردار نیستند.
حیطه های علمی و فرهنگی در واقع حیطه های از دولت آزاد می باشند.
Free of State
دولت یا استیت که محصول جامعه مدنی است و شاخص مدنیت در واقع یعنی محدود کردن آزادی انسان.
دولت که پدیده اجتماعی است در حیطه های علمی و فرهنگی موضوعیت ندارد. اعمال دولت در دانش و فرهنگ یعنی کاری که معمولا در گذشته میشده به غایت استبدادی است و مانعی در سر راه دانش و فرهنگ بشری است.
این که مردان دانش و فرهنگ از این رو در نفی استبداد دولتی خواهان حفظ حریم و استفلال این حوزه ها از دولت و جامعه مدنی اند کاملا قابل درک است.
دولت و جامعه باید ضامن آزادی و استقلال مطلق دانش و فرهنگ بشری باشد.
اما سلطه جریانات علمی و فرهنگ بر حوزه اجتماعی یعنی تعمیم وضعیت حوزه های علمی و فرهنگی بر حوزه دولت و جامعه.
آنکه حوزه های فکری و علمی بشر را با حوزه اجتماعی و دولتی عوضی گرفته و حوزه های فکری و علمی را بر حوزه اجتماعی تعمیم می دهد بر این باور است که آزادی مطلق علم و فرهنگ یعنی در عین حال آزادی مطلق و لذا وضعیت بی دولتی در جامعه مدنی.
این جریانات از همین رو با نفی دولت در حیطه های فکری و علمی و آکادمیک، در عین حال خواهان آزادی مطلق و نامحدود و بدون دولت در جامعه مدنی اند.
این ها می گویند آزادی بدون قید و شرط عقاید و افکار و. مشمول آزادی مطلق احزاب سیاسی هم میشود.
این ها در اصل با قیاس به نفس احزاب و جریانات سیاسی - اجتماعی را با جریانات آکادمیک، فکری و هنری برابر می گیرند.
بینش آکادمیک و فرهنگی به مسائل اجتماعی و سیاسی موضات اجتماعی و سیاسی در تا سر حدات موضوعات عقیدتی، دینی، فکری و عقلایی و معرفتی اگر نگوییم کاهش می دهد بل تغییر می دهد.
در مقابله با این جریانات فکری و فرهنگی در حوزه های اجتماعی و سیاسی است که بنده مرتب عرض می کنم ما با یک پدیده ای روبرو هستیم که مداخله دین و عقاید در حوزه های اجتماعی و سیاسی تنها یک جلوه از این پدیده است. این پدیده در واقع وسیع تر و اساسی تر است و مداخله دین و عقاید در حوزه های اجتماعی و سیاسی تنها یک نمود از این پدیده می باشد.

یک نمونه دیگر می آورم که چگونه تفاوت ها در حوزه های فکری - آکادمیک با حوزه های اجتماعی در نظر گرفته نمی شوند.
در حوزه اجتماعی حقیقت حرف توخالی است. حقیقت از حوزه های علمی و فرهنگی است که وارد حوزه اجتماعی شده است. در حوزه اجتماعی نه حقیقت بل حق و حقوق  اند که مطرح اند .
در حوزه اجتماعی پای منافع اجتماعی به میان می آید. و جایی که پای منافع اجتماعی در میان است دیگر سخن از حقیقت حرف توخالی است.
بدیهی ترین حقیقت ها در حوزه اجتماعی نفی خواهند شد چون پای منافع اجتماعی انسان در میان است.
حال به غیر از این است در حوزه های علمی و فرهنگی انسان. در این حوزه هاست که حقیقت مطرح اند.
در حوزه های علمی و فرهنگی انسانی که در پی حقیقت جویی است بخوبی می داند چنانچه بخواهد در این حوزه ها پای منافع اجتماعی را به میان بکشد دیگر هم علم و هم فرهنگ مسخ خواهند شد.
انسان هایی که نظر به سطح نازل معرفت، فرهنگ و هستی اجتماعی شان حوزه های فکری و معرفتی و اجتماعی انسان را در هم می آمیزند این انسان ها به این نظرند که دست یابی به حقیقت در علم و فرهنگ ممکن نیست. این ها حوزه های علمی و فرهنگی را با حوزه های اجتماعی و برعکس حوزه های اجتماعی را با حوزه های فرهنگی و علمی یکی می گیرند.
از همین انسان هاست که مقولات حق و حقوق با مقوله حقیقت و راستی در هم می آمیزد.
همین انسان ها اند که نظر به سطخ نازل فرهنگ و معرفت و هستی اجتماعی شان، مدعی اند که دست یابی به حقیقت مانند دست یابی به حق و حقوق ناممکن است.

یک نمونه دیگر برای در هم آمیزی حوزه های علمی و فرهنگی و اجتماعی باهم.
اصطلاحاتی و مقولاتی که در حوزه های اجتماعی بشر معتبرند با مقولاتی که در حوزه های علمی و فرهنگی اعتبار دارند حتی اگر مشابه باشند و ظاهر یکی داشته باشند در معنی و مفهوم از یکدیگر متمایزند.
بطور نمونه. ذهنیت در حوزه اجتماعی یعنی شعور. ذهنیت اما به مفهوم علمی و فرهنگی یعنی آگاهی.
در حوزه علمی و فرهنگی انسان در راه تحصیل و کسب ذهنیتی است که به آن آگاهی می گویند. اما در حیطه اجتماعی انسان دارا و صاحب ذهنیتی است که به آن شعور می گویند.
ذهنیت اجتماعی یا شعور را هستی و عمل اجتماعی انسان تعیین می کند و این یک تعین است.
اما ذهنیت های علمی و فرهنگی انسان نتیجه تحصیل و تحقیق و .. است و یک تعیین نیست.
حال چطور این مقولات ذهنی به هم می‌آمیزند؟ و چه کسانی این مقولات شعور و آگاهی اجتماعی را در هم یکی می‌کنند؟
این‌ها همان انسان‌ها با سطح نازل معرفت، فرهنگ و هستی اجتماعی‌اند. انسان‌هایی که در آن‌ها هنوز حوزه های معرفتی و فرهنگی و اجتماعی از یک دیگر تجزیه نشده و به صورت یکل کل در هم آمیخته است.
برای چنین انسان ها تحصیل علم و فرهنگ با تعین شعور توسط هستی اجتماعی فرقی ندارد.
از این دیده این انسان ها ذهنیت های اجتماعی انسان برابرند با ذهنیت‌های معرفتی و فرهنگی او.
این انسان‌ها قادر به درک این نیستند که ذهنیت اجتماعی انسان از جانب هستی و عمل اجتماعی انسان معین می‌شود.
این انسان‌ها هنوز در شرایط معرفتی، فرهنگی و اجتماعی ایی نستند که درک کنند یک هستی اجتماعی و یک ذهنیت اجتماعی. یک پدیده معرفتی و فرهنگی نیست.

آیا ما در حوزه اجتماعی به علم و فرهنگ نیازی نداریم؟ آیا در حوزه اجتماعی علم و فرهنگ به کار نمی‌آیند؟
مطالبی که من در رد درآمیزهای حوزه های علمی - فرهنگی با حوزه‌های اجتماعی مطرح می‌کنم را نباید به این‌گونه درک کرد که ما در حوزه‌های اجتماعی نیازی به علم و فرهنگ نداریم. اتفاقا کسانی که این مطالب را این گونه درک می‌کنند همان مغلطه‌گران و درهم آمیزان حوزه های فکری - علمی با حوزه‌های اجتماعی‌اند.
علم و فرهنگ در حوزه اجتماعی دارای نقش و جایگاه کاربردی‌اند. کاربرد علم و فرهنگ به این مفهوم نیست که حوزه اجتماعی یک حوزه علمی و فرهنگی است.
علم و فرهنگ از عاملان اصلی تحرک اجتماعی‌اند. ما پیشرفت اجتماعی خود را وام‌دار کاربرد علم و فرهنگ می‌باشیم.
از این گذشته علم و فرهنگ به حوزه اجتماعی کمک می‌کنند که هستی اجتماعی انسان به معرفت از خود دست یابد.
خودآگاهی اجتماعی را ما وام‌دار علم و فرهنگ هستیم.
ذهینت‌های علمی و فرهنگی که ما از خودیت اجتماعی‌مان تحصیل می کنیم حاصل فعالیت ها و اعمال ما در حوزه علمی و فرهنگی است. حوزه اجتماعی به خودی خود به این ذهنیت‌های علمی و فرهنگی دست نمی‌آید.
پس ما دلایل کمی نداریم که در حوزه اجتماعی وام‌دار علم و فرهنگ نباشیم.
اما این دلایل هر قدر مهم علتی نیستند که ما حوزه‌های علمی و فرهنگی را با حوزه‌های اجتماعی در هم آمیزیم.
بنده کارم این بوده آنچه را که بیشترمان شاید پیشتر مشاهده کرده‌ایم، به سهم خودم در سطح یک جمع‌بندی عنوان کنم.
من در این جمع‌بندی تنها به ذکر نمودها اکتفا نکردم. رد این نمودها را هم گرفتم و کلیتی که آن‌ها را به هم پیوند می‌دهند و از آن ها یک جریان می سازند را بیان کردم.
به دیگر سخن به جای این که در اجزا و نمودهای پراکنده و ظاهرا نامربوط بهم باقی بمانم تلاش کردم نشان دهم این نمودهای به ظاهر نامربوط به هم در اصل به هم مربوط‌اند و ما با یک جریان مواجهیم.
در وصف این جریان عرض می‌کنم گفتمان مداخله دین در سیاست و جامعه تنها یک نمود از این جریان اصلی است.
ما اگر نظرمان را به این جریان اصلی متمرکز کنیم، متوجه خواهیم شد که مسئله مداخله دین در سیاست و جامعه تنها نمودی است از یک گفتمان کلی‌تر.
مسئله بر سر کاربرد علم و فرهنگ در جامعه نیست. بدون علم و فرهنگ حوزه های اجتماعی نه به شناخت از خود می‌رسند و نه این حوزه‌ها متحرک خواهند بود.
مسئله درهم آمیزی حوزه های علمی - فرهنگی با حوزه‌های اجتماعی است و تعویض آن‌ها باهم است.
این عوضی گرفتن‌هاست که به صورت جریان مطرح است مد نظرم بوده.
تا زمانی که تعویض و عوضی گرفتن‌ها ادامه دارد عدم درک همه تلاش هایی از این قبیل در ارائه یک مرزبندی از هستی انسان هم ادامه خواهد داشت.

نکته‌ایی که من از مسائل تاکنونی ذکر شده متمایزش می‌کنم و سعی می‌کنم در یک گفتمان سوا و علیحده از گفتمان تعویض حوزه های علمی - فرهنگی - اجتماعی مطرحش کنم، گفتمان کاربرد علم - فرهنک و حوزه کاربرد آنها در هستی اجتماعی بشر است.
نیازی به باز ذکر اهمیت کاربرد علم - فرهنگ در هستی اجتماعی انسان نیست. من پیشتر به جایگاه علم - فرهنگ در هستی اجتماعی انسان اشاره نمودم.
گفتمان اصلی من در این مکان چیز دیگری است و آن عبارت است از این می باشد
حدود کاربردی علم - فرهنگ در هستی اجتماعی انسان کدام است؟
یعنی در اصل یک محدوده شناسی از کاربرد علم - فرهنگ گفتمان من است.
من مخالف این هستم که در عصر علم - فرهنگ در حیطه و محدود کاربردی علم - فرهنگ راه مبالغه طی شود.
و به دیده من این راه مبالغه عمدتا از سوی همان جریان تعویض حوزه‌های فرهنگی - عمی و اجتماعی است.
اثرات کاربردی علم و فرهنگ در زندگی اجتماعی انسان با همه وسعت و اهمیتش به این مفهوم نیست که با علم و فرهنگ می‌توان به شکل سیاست دولت‌های پادگانی یک جامعه نوین را ساخت.
اگر توجه کنیم مبحث این گفتمان دایره اعتبار کاربرد علم و فرهنگ در جامعه است.
یعنی در این گفتمان ما به این می‌پردازیم از این که می‌گوییم علم و فرهنگ اثرات سازندگی در هستی اجتماعی انسان دارد این اثرات سازندگی و کاربردی کدامند.

من تصمیم ندارم در این مکان این گفتمان را مبسوط بیان کنم. این مکان جایش نیست. از اینرو بلاواسطه وارد اصل مطلب می‌شوم.
این ادا و اطورهایی که کهنه پرستان در آورده‌اند دایر بر ساختمان یک جامعه علمی، یعنی یک جامعه بر پایه مدل‌های علمی یا یک جامعه اسلامی و دینی .. که دراصل گونه‌ایی پیروی از دولت های پادگانی و دولت های پیشرفت و نوسازی از بالاست به دیده من مدل‌های پست مدرنیستی است. حرف‌های به ظاهر مهم نو اما در اصل کهنه‌ایی است که زده می‌شود که در عمل و در بستر اجتماعی یعنی می‌خواهند با کمک علم و تکنیک کهنه جامعه و کهنه فرم‌بندی‌های اجتماعی خودشان را مرمت و بازسازی کنند.
کاربرد علم و فنون در سازندگی جامعه که می‌گویند این نیست که این کهنه پرستان می‌گویند.
بنابراین گفتمان کاربرد مبدل می‌شود به گفتمان سازندگی اجتماعی و ساختن جامعه یا نوسازی اجتماعی.
کهنه پرستان یک ببنش تکنوکراتیک و عمدتا از بالا و دولتی از سازندگی اجتماعی و نوسازی اجتماعی ارائه می دهند که بر آن پایه این شائبه رواج می یابد که در گسست از پیوندهای اجتماعی می‌توان با تکیه بر علوم و فنون و حتی دین و عقاید یک جامعه نو برپاکرد و ساخت.
این بیش به اصطلاح علمی - فرهنگی و دینی در اصل متکی است بر گسست‌های اجتماعی. و این ایده را می‌خواهد القاء کند که با یک گسست اجتماعی با اتکاء به علم و فرهنگ و دین .. می‌توان جامعه نوینی را ساخت.
همه این کهنه پرستان در حیطه کاربرد علم و فرهنگ و.. با همین رویه مبالغه وارد گود می‌شوند.
تصوری که این‌ها در حیطه اجتماعی القاء کرده‌اند همین است که به شکل دولتی و از بالا با ابزار علمی و فرهنگی آنچه که عملی می‌شود نه مرمت جامعه کهنه بلکه ساختمان یک جامعه نوین خواهد بود.
این سازه گرایی اجتماعی یعنی بر پایه مدل های علمی و فرهنگی و. از پیش معین در اصل ادامه همان تعویض گرایی است که پیشتر عرض کردم.
این سازگرایان حوزه های هنری و فرهنگی را که در آن‌ها آفرینش و فرهنگ سازی و.. متداول است با حوزه‌های اجتماعی عوضی گرفته‌اند.

پست‌های معروف از این وبلاگ

سقوط من

 چرا دزدی می‌کنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه می‌گیری؟ ای بابا همه می‌گیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف می‌کنید؟ آدم بی‌خلاف در این کشور پیدا نمی‌شود! چرا عصبی‌اید؟ این جا اعصاب‌ها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بی‌رحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگ‌ها پاره‌ات می‌کنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ این‌جا همه این‌طوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان می‌کند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید می‌شود و افراد همانند هرکس دیگری می‌شود. من مجموعه‌ای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین می‌رود و انسان از خود بیگانه می‌شوند. افراد چهره خود را از یاد می‌برند و بی‌چهره و یا هزار چهره می‌شوند. انسان‌های یک جامعه همه مثل هم و هیچ‌کس همانند خودش نیست. شخصیت‌ها افراد بجای هویت دیگری ظاهر می‌شوند و اصول و «وجدان‌شان» را زیر پا له می‌کنند. مثلا وکیل  و قاضی، دزد می‌شوند، جراح، قصابی می‌کند، معتمدان، هرزه‌گر و بی‌سوادن، هنرمند و سیاست‌مداران کلاش می‌شوند. یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان

عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی

ادم‌ها عاشق ما نمی‌‌شوند، آدم‌ها جذب ما می‌‌شوند... در لحظه‌ای حساس حرف‌هایی‌ را می‌‌زنیم که شخصی‌ نیاز به شنیدنش داشته در یک لحظه‌ی حساس طوری رفتار می‌‌کنیم که شخص احساس می‌‌کند تمام عمر در انتظار کسی‌ مثل ما بوده در یک لحظه‌ی حساس حضور ما، وجودِ شخص را طوری کامل می‌‌کند که فکر می‌کند حسی که دارد نامی‌ جز عشق ندارد آدم‌ها فکر می‌‌کنند که عاشق شده‌اند آدم‌ها فکر می‌‌کنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمی‌‌آورند آدم‌ها فکر می‌‌کنند مکمل خود را یافته‌اند آدم‌ها زیاد فکر می‌‌کنند آدم‌ها در واقع مجذوب ما می‌شوند و پس از مدتی‌ که جذابیت ما برایشان عادی شد، متوجه می‌‌شوند که چقدر جایِ عشق در زندگی‌‌شان خالیست می‌‌فهمند در جستجوی عشق‌های واقعی‌ باید ما را ترک کنند تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدم‌ها یاد بگیرند که "عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی" و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان، عشقی‌ را که فکر می‌کرده‌اند دارند چه می‌کند با کسانی‌ که حس میکرده‌اند این عشق واقعی‌‌ست؟

احسنت

احسنت شما هر چقدر هم از رژیم جمهوری اسلامی و این آخوندا بدت بیاد، این واقعیت رو نمی‌تونی‌ کتمان کنی‌ که اینها واقعا در قدرت داری و خر کردن مردم همتا ندارن. این انتخابات یکی‌ از عجیبترین و زیباترین نمونه بازی دادن مردم بود که من فکر نمیکنم سیاست‌مدار‌های هیچ کشور دیگه‌ای بتونن از پسش بر بیان. یک انتخابات فرمایشی که تمامی‌ کاندیداها دستچین شده شخص رهبر هستن. انتخاب شدن یک مأمور امنیتی رژیم که مستقیماً در سرکوب مردم دست داشته. خوشحالی مردم که ما به شخص مورد نظر رهبر رای ندادیم و این انتخابات دهان کجی به خامنه‌ای بود! مثل یک جوک بی‌مزه میمونه که فقط کسی‌ که داره میگه می‌خنده. واقعا که احسنت به اون آخوند مرده خوری که ۳۹ساله قدرت دستشه و حسابی‌ داره سواری‌ میکشه!