رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

روشن فکر/ تاریک عمل

یکی از چیزهایی که حالم را در دنیای مجازی بد می‌کند، برخی از مردانی هستند که ادای مدافعین حقوق زنان را در می‌آورند. این‌ها بیشتر در دنیای مجازی به حقوق زنان احترام می‌گذارند؛ چون نه تنها هزینه‌ای ندارد؛ که گاهی نفع هم برای‌شان دارد! مردهایی که سعی می‌کنند با این‌کار تظاهر به رفتاری روشنفکرانه کنند؛ برای مقاصدی! اگر مشت نمونه خروار را معیار بگیریم، باید به تناسب مردانی که اینجا گریبان برای حقوق زنان پاره می‌کنند، در دنیای واقعی هم عدد متناسبی از این‌ها را بتوانیم ببینیم. نه؟! نصف این نسبت! نه؟! یک چهارم این نسبت! اما واقعا نمی‌توانیم ببینیم. مثل این آدم‌هایی که در وصف فاحشه‌ها قلم فرسایی‌ها کردند؛ که فاحشه بودن به فلان چیز نیست و به بهمان چیز است. اتفاقا من هم با آن‌ها موافقم. البته اینکه فاحشه بودن به چه چیزی‌ست بحث من نیست. اینکه کسی چه می‌کند به خودش مربوط است. کسی را نمی‌شود برای این کار مورد توهین و تضییع حقوق قرار داد؛ اما سوالم این است که اگر به اعتقاد این افراد، فاحشه بودن به روح آلوده و پلید است و نه تن؛ چند درصد از این آقایان قبول می‌کنند که با یکی از همین به قول خودشان انسا

بزرگی به عقل است نه به سال

چرا ما مردم ايران نمي خواهيم يه کم فکر کنيم و ارزشهاي واقعي رو از ارزشهاي کاذب تشخيص بديم؟ اين همه گرفتاري و بدبختي صبح تا شب مي کشيم بابت همين فکر نکردن اندر احوال خودمون و ريشه مشکلاتمون، بازم نمي خواهيم فکر کنيم و دليل گرفتاري هامون رو پيدا کنيم. اين روحيه قرباني شدن و مظلوم نمايي و آه و ناله کردن دست از سر ماها بر نمي داره. خودمون نمي خواهيم يه ذره فکر کنيم، چون نتيجه فکر کردن رسيدن به اين جاست که بايد عوض بشيم، عوض شدن هم سخته. ظاهرا خيلي سخت تر از قرباني شدنه، اينه که ترجيح مي ديم اين نقش تاريخي قرباني رو بازي کنيم ولي تغيير نکنيم. کلي مجيز بزرگان و ادبا و متفکرانمون رو مي گيم، ولي عميقا اعتقاد نداريم به اين گفته بزرگانمون که گفته ان «بزرگي به عقله نه به سال» و البته نه به موي سفيد! مو سفيدي که خودش احترام خودشو نگه نمي داره چرا بنده بايد نگرانش باشم؟ همه جور سواستفاده اي از وجودمون بکنه، همه جور مزخرف راجع بهمون بگه، هر رفتار ناشايستي باهامون بکنه، بعد هم ساکت بشينيم و بگيم اي بابا موش سفيده؟ آخه اين چه ارزش و فضيلتيه؟ کلي از گرفتاري هاي تاريخي ما ملت ايران از همينه که حاشيه

نوشتن آدم رو لخت می‌کند.

اگر شما من را ببینید که با یک لباس زیبا جلوی‌تان ایستاده‌ام چقدر تحریک می‌شوید؟ اگر یکی یکی لباس‌هایم را در بیاورم چقدر؟ اگر لخت لخت شوم چقدر؟ آدم‌ها هرچیزی که می‌نویسند، مثل این است که دکمه‌ای از لباس خود را باز می‌کند. نوشتن آدم را لخت می‌کند. خلع لباس می‌کند. برای همین است که گاهی، از خواندن نوشته‌هایت احساس نزدیکی به تو می‌کند. فکر می‌کند توی عریان را که هرشب خوانده، حس کرده، لمس نموده، دوست دارد. شاید همان آدم اگر مرا در یک جای دیگر ببیند، هرجا بجز وبلاگم، اصلاْ توجهش به‌من جلب نشود

قیمه یا قورمه سبزی

اگه سبزی و گوشت و لوبیا داری توی دیگت می ریزی ظهر هم باید قرمه سبزی بخوری، اگه ظهر در دیگ رو برداشتی و دیدی اون تو قیمه است بدون که صبح توش لپه و گوشت و رب ریخته ان.یه خونه مرتب و تمیز داره بهت می گه که حداقل یک نفر آدم باانضباط توی این خونه پیدا می شه، شاید هم همه شون همینطورن. وقتی از خوندن ترجمه یه داستان ادبی لذت می بری و راضی هستی معلومه که مترجم زبان و فرهنگ هر دو زبان مبدا و مقصد رو خوب می دونسته و خودش هم قلم خوبی داشته... همه اینها خیلی واضحه نه؟ اینقدر که اصلا گفتن نداره. هر علتی معلولی داره و هر معلولی علتی. یه نگاه به جامعه مون بکنیم، به گرفتاریها و مشکلاتی که داریم، به مسائلی که صبح تا شب درگیرشونیم. پس چرا من ایرونی فکر می کنم آدم خوبی هستم؟ اگه من خوبم، تو خوبی، اون یکی خوبه... پس این جامعه که حاصل جمع من و تو و اوست چرا خوب نیست؟ مگه اینکه بگی خیلی هم جامعه خوبی داریم. ایندفعه که شب توی بارون گیر کردی و تاکسی ها مسیر پونصد تومنی رو هزار ازت استوندن جرئت داری غر بزن. اون وقت من می دونم و تو. یا هزاران مورد مشابه که شاید خودت هم توی خیلی هاش مسئول باشی. غر زندن اینقدر کا

سقوط انسان

چرا دزدی می‌کنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه می‌گیری؟ ای بابا همه می‌گیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف می‌کنید؟ آدم بی‌خلاف در این کشور پیدا نمی‌شود! چرا عصبی‌اید؟ این جا عصاب‌ها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بی‌رحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگ‌ها پاره ات می‌کنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ این‌جا همه این‌طوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان می‌کند. "من بودن" هر فردی فراموش و یا ناپدید می‌شود و افراد همانند هر کس دیگری می‌شود. من مجموعه‌ای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین می‌رود و انسان از خود بیگانه می‌شوند. افراد چهره خود را از یاد می‌برند و بی‌چهره و یا هزار چهره می‌شوند. انسان‌های یک جامعه همه مثل هم و هیچ‌کس همانند خودش نیست. شخصیت‌ها افراد بجای هویت دیگری ظاهر می‌شوند و اصول و "وجدانشان" را زیر پا له می‌کنند. مثلا وکیل وقاضی، دزد می‌شوند، جراح، قصابی می‌کند، معتمدان، هرزه گر و بی‌سوادن، هنرمند و سیاست‌مداران کلاش می‌شوند. یکی مثل بقیه شدن و ی

فسخ

یه چیزی راجع به علاقه و دوست داشتن باید دونست. دوست داشتن قرار داد بلافسخ نیست. دوست داشتن عقلانی تابع یک سری المان هاست که اگر اون ها از بین برن، دوست داشتن موضوعیتش رو از دست میده. اونهایی که یه وقتی بهشون می‌گیم دوستت دارم باید بدونن اون موقع تمام یا بیشتر این المان‌ها بوده. اما وقتی رفتارها و گفتارهای اون فرد کم کم به سمتی میره که می‌بینی دلیلی برای اون علاقه وجود نداره کم کم اون علاقه عقلانی که حالا رنگ بوی احساس هم گرفته، دوباره به دلیل عقلانی کنار گذاشته میشه. زمان کنار گذاشتن‌شم متناسب با رفتار طرف مقابلته. این تصور اشتباهیه که خیال کنیم اگر کسی مارو زمانی دوست داشت باید تحت هر شرایطی روی دوست داشتنش بمونه حتی اگر ما هزار جور بی‌احترامی و ادا بازی براش در آوردیم. یه سری هستن که دوست دارن دوست داشته بشن و کیف کنن اما خودشون رو رها و آزاد از هر تعلقی بدونن. خب این شدنیه اما بعدش نباید توقع داشته باشن اون دوست داشتن پابرجا بمونه و تا دیدن طرف دیگه دنبالشون نیست هزار تا انگ هم بچسبونن بهت. دوست داشتن رو میشه انقدر پرورش داد که تبدیل به عشق یا چیزی شبیه اون بشه و قداست پیدا کنه

لاس‌زنی آفت بزرگ زندگی است.

وقتی شوق چیزی را داری ولی جسارت لازم را برای دستیابی به آن بروز نمی‌دهی مجبوری در حاشیه آن چرخ بزنی. جرات نداری دل به دریا بزنی در ساحل لم می‌دهی. نه به آن نزدیک می‌شوی و نه از آن فاصله می‌گیری. همان دوروبرها جایی برای خودت پیدا می‌کنی. راه میان‌مایگی در پیش می‌گیری. وقتی به جای عمل«جنسی لاس می‌زنی انتظار هیچ زایشی  نداشته باش. باروری و بارآوری در کار نخواهد بود. شوق دانش داری ولی حاضر نیستی به خاطر آن قید بخشی از زندگی‌ات را بزنی. به جای آن با تلمبار کتاب‌های نخوانده‌ات‌ لاس می‌زنی. شوق قهرمانی داری ولی حال استقامت و دویدن نداری. با کلکسیون پوسترهای قهرمانی لاس می‌زنی. شوق ثروت داری ولی حوصله نداری برای آن عرق بریزی. راه صدساله را می‌خواهی یک‌شبه طی کنی. با قرعه‌های حساب بانکی‌ات‌ لاس می‌زنی. شوق تحول سیاسی داری ولی جرات رویارویی با عواقبش را نداری. با لایک‌های فیس‌بوکی‌ات لاس می زنی. شوق آزادی داری ولی با آزادی‌های یواشکی‌ات‌ لاس می‌زنی. وقتی به جای عمل، لاس می‌زنی انتظار هیچ زایشی نداشته باش. باروری و بارآوری در کار نخواهد بود. قهرمانانی که صفحات تاریخ را رقم زده‌اند هیچ کدام