رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

دنیای ما هنوز دنیای بوف کوره

اولین چیزی که باعث موفقیت می شه لکاته بودنه نه درس خون بودن یا تلاش کردن یا بااستعداد بودن. اینه دنیایی که ما توش زندگی می کنیم. کافیه لکاته باشی تا همه حق‌های نداشته رو بهت بدن. کافیه لکاته باشی تا بتونی حق هرکس دیگه‌ای رو از بین ببری و به نفع خودت مصادره کنی. ولی من از وجود لکاته نیست که این‌قدر ناراحتم، ناراحتی من از اون پیرمردهای خنزرپنزریه که دنیا رو به لکاته می‌فروشن. متاسفانه دنیای ما هنوز دنیای بوف کوره.

بفرمائید «من»

گاهی وقتا آدم باید شروع کنه به رد کردن چیزایی که برای زندگیش زیادی هستند. چون دست و پا گیرن. مثلا شب بذاریم جلو در تا هرکی لازمش داشت بیاد بی‌سر و صدا با خود ببرد و من هرچی فکر کردم دیدم فقط خودم رو دارم که بذارم جلو در .

منِ جعلی

من جعلی مقدمه چینی نیاز ندارد؛ میروم سر اصل مطلب. همه‌ی ما در زندگی مشکلات، کمبودها و حتی حقارت‌هایی را تجربه کرده‌ایم که بعضی وقت‌ها برای فرار از آنها به فضای مجازی قدم می‌گذاریم. زمانی  همان آدمیم و صرفا به بازگو کردن مشکلاتمان می‌پردازیم و هیچ تغییری هم در شخصیت ما رخ نمی‌دهد. صرفا فضایی برای فریاد زدن پیدا کرده‌ایم! البته اگر واقعا میشد فریاد زد خوب بود. اما گاهی  هم ما شخصیتی جدید از خودمان نشان می‌دهیم و آن خودی که دوست نداریم را پشت این خودی که ساخته‌ایم پنهان می‌کنیم. هرچیزی را بدل به چیز دیگر می‌کنیم. حقارتمان را به غرور مشمئز کننده و خودبرتر بینی تبدیل می‌کنیم. جهلمان را به کلمات فاخر، نقل قول‌های بزرگان، بیان بخش‌هایی از هر کتابی، که ممکن است اصلا نخوانده باشیم و صرفا جایی همان یک تکه را دیده باشیم، یا اگر خیلی هم جاهل نباشیم و صرفا با دانستن یک زبان مثل انگلیسی شروع کنیم به ترجمه‌های نیم‌بند از این‌سو و آن‌سوی فضای مجازی و ضمیمه کردن نظر نه چندان کارشناسانه‌مان به آن، تبدیل می‌کنیم. نداشته‌هایمان را در پشت کلمات درشت به داشته‌هایمان تبدیل می‌کنیم. سرکوفت‌هایمان را با

اعدام و سایر مجازاتهای خشن: آری یا خیر؟

اعدام و سایر مجازاتهای خشن: آری یا خیر؟ همین ابتدای کار مشخص کنم که به صورت کلاسیک طرفداران مجازات‌های خشن رو به سه دسته اصلی طبقه‌بندی می‌کنند. دسته اول که معتقدند انتقام حقی است که به قربانی داده شده تا از نظر احساسی تخلیه بشه، به زبون ساده دل‌ش خنک بشه دسته دوم معتقدند که مجازات‌های خشن باعث ایجاد ترس و وحشت در کسانی می‌شه که گرایش به سمت جرم و جنایت دارند. یعنی این دسته معتقدند که م.خ(مجازات خشن) قدرت بازدارندگی داره و باعث ایجاد امنیت می‌شه دسته سوم کسانی هستند که م.خ رو عادلانه می‌دونند یعنی معتقدند اگر قاتلی رو به کمتر از اعدام محکوم کنیم عدالت رعایت نشده. با این توضیح بریم سراغ استدلالات علیه این سه دسته برای دسته اول سوال اینه که آیا واقعا دل قربانی با م.خ اونجور که همه ما فکر می‌کنیم خنک می‌شه؟ و اگر جواب مثبته با چه مکانیسمی و آیا روش بهتری هم برای خنک شدن هست؟ آیا این روش معایبی هم داره و اگر جواب باز هم مثبته آیا مزایای خنک شدن به معایب احتمالیش می‌چربه یا نه. پس طرفداران استدلال نوع اول(اگه بشه اسمشو استدلال گذاشت) باید توجه کنند که مساله به این سادگی‌ها هم که به نظر می‌ر

دوست خوب

همیشه به یاد داشته باش دوست خوب، همان دوستی است که در سیرت تو می‌نگرد و روحش را با تو درآمیخته است ... همان که می‌توان بی پروا زیر نور ماه سر بر شانه های دوستانه‌اش بگذاری و از دلت حرف بزنی هر چه هست و او لحظه‌ای تو را گناهکار نمی‌داند ... همان که پای حرفش استوار نیست اما پای عملش نمی‌لنگد ... با تو به آغازها می‌پیوندد و با تو به پایان‌ها نمی‌اندیشد ... دوست خوب همان است که همیشه سایه‌ی مهربانی‌اش تو را از آتش حسرت دور نگه می‌دارد ... او به تو ایمان دارد و تو هر لحظه به این ایمان به خود می‌بالی ... 

وصیت نامه من (بخش دوم)

دیشب داشتم فکر می‌کردم که در این دنیا نخستین دارایی هرکسی بدنشه! مثل اینکه می‌بایست قبل از همه تکلیف اون رو روشن می‌کردم. به‌خصوص که اگه زود به دادش نرسین روی دست شهرداری می‌مونه، شهرداری که عادت داره غافلگیر بشه... حالا بیا و درستش کن. چون این دیگه یخ و برف نیست که خودش کم کم آب بشه و بره و هرچی بگذره بهتر بشه، بلکه هرچی بگذره گندش بیشتر در میاد... خوب می.شه بند چند؟ ۶؟ ۶- بدن من هرچی داشت رو اهدا کنید اگه چیزی هم از موند بسوزین! اگه هيچ کار ديگه ای هم برام نکردين اين يکی رو تروخدا انجام بدين. نه که فکر کنين طاعونی چيزی دارم ها، نه،‌ فقط دلم نمی‌خواد يک جا بمونم. قبر رو دوست ندارم. يک جای تنگ و تاريک که هيچ حق انتخابی هم در موردش نداری و معلوم نيست کجا و پيش کی بيفتی. فکر کن دو تا مرد ايرونی اون هم از نوعی که امروزی ترها که خودشون ته سنتی هستند بهشون می‌گن سنتی! بخورن به پست من بدبخت!!! چی مي‌شه! بعد خدای نکرده توی اين دنيا يک ليسانسی چيزی هم گرفته باشن، واه واه ديگه خدا رو بنده نيستن. اگه پولدار هم بوده باشن که ديگه وامصيبتا. نکير و منکر بايد کار و زندگي‌شونو ول کنند و به حال من بد

وصيت نامه من (بخش نخست)

امروز داشتم فکر می کردم که وصيت نامه نويسی می تونه يکی از شاخه های ادبيات باشه مثل داستان کوتاه و بلند و رمان و شعر و ... حتما وصيت نامه خوب نوشتن هم هنره. خوب کار ساده ای نيست، اول اينکه بايد تک تک اجزا زندگيتو به خاطر بياری و راجع بهش تصميم بگيری و بعد اونو بنويسی. تا همين‌جا هم کم کاری نيست، چه برسه به اينکه بخوای يک اثر ادبی هم خلق کنی. اون هم اثری که بعد از خوانده و نقد شدن فرصت تصحيح و تغييرشو نداری! پس از حالا و سر فرصت شروع می‌کنم به نوشتن و تمرين کردن تا هم چيزی رو از قلم نندازم و هم اينکه بتونم روی بعد ادبی و هنريش کار کنم و بپردازمش. این کار یک حسن دیگه هم داره،‌ اون هم اینکه باعث می‌شه آدم یک بار دیگه راجع‌به زندگیش فکر کنه، چیزهایی که داره، اهمیت و ارزش‌شون و اینکه در صورت لزوم یک خونه تکونی حسابی بکنه و بارشو سبک کنه که از قدیم گفتن بار سبک از بهشت میاد. البته اگر دور از جونم باشه دور از جونم باشه خدای نکرده و زبونم لال يک روزی قبل از اينکه وصيت نامه ام (يعنی اثر هنريم) کامل بشه فرشته مرگ دلش برام تنگ شد و فرش قرمز پهن کرد و من از شدت علاقه به رنگ قرمز نتونستم دعوتشو رد