در زندگی زخمهایی است، مثل بلند شدن پوست پشت ناخن. اگر پوست را جدا نکنی، به جایی گیر میکند و میسوزاند.نمیکشد، نابود نمیکند، ولی کلافه ات میکند. هربار گوشههای چشمت را مچاله میکند.
اما اگر جدا کنی ،شاید هی کش بیاید و زخمی بزرگتر شود. به هر حال موقع کندنش چه کوچک باشد و چه بزرگ سوزش و دردش را تحمیل میکند.
انگار میگوید حالا که میخواهی از شر من خلاص شوی بگذار کامات را کمی تلخ کنم.
ولی باید کند ولو به بهای ماندن جایش.
شاید جای زخم، درد زخم را به یادت آورد ولی گاهی هم میخنداندت. به حماقت خود برای ثبت زخمی که هرگز ارزش خوردنش را نداشت.