رد شدن به محتوای اصلی

روزمرگی

همه آدمها از روزمرگی خسته ان. حداقل اینجوری اظهار می کنن. فکر می کنن زندگی باید تنوع داشته باشه. به نظر همه تظاهر کار بدیه و جالب نیست. همینطور دروغ گفتن؛ به دیگری و به خود. ولی در عمل خیلی ها از اینکه تو خودت باشی خوششون نمیاد. وقتی خودت هستی و تن به کلیشه ها و تابوها نمی دی و سعی نمی کنی مثل دیگران فکر کنی، بپوشی، بخوری و رفتار کنی مستقیم یا غیرمستقیم محکومت می کنن. دلشون می خواد تو هم مثل همه چیز خاکستری باشی و خنثی. حتی یکی از اون بازی های روانی مندرس رو به کار می گیرن برای تحت فشار قرار دادن تو که خودت نباشی و بهت می گن تو می خوای با این کارات جلب توجه کنی! تو دوست داری بگی با بقیه فرق داری. تو ...

این رفتارها روی من که تاثیری نداره چون تکلیفم با خودم روشنه. آدمها دو گروهن. اونهایی که می فهمن و اونهایی که نمی فهمن. اونهایی که می فهمن که خوب می فهمن، اونهایی که نمی فهمن هم مشکل خودشونه و من نگران نیستم چی فکر کنن و بگن. برای من اهمیت و وزنی ندارن. ولی این تناقض رو درک نمی کنم که هی از روزمرگی می نالن و بعد با تمام وجود کلیشه ها رو حفظ می کنن. واقعا عقلشون کم نیست؟ چرا از اینکه خودشون باشن می ترسن؟ چرا خود واقعی دیگران رو نمی تونن تحمل کنن؟ اون هم وقتی که تاثیری توی زندگیشون نداره. حتی به عنوان یه تماشاگر هم تحمل دیدن تفاوت ها رو ندارن. چه جوری یه عمر دروغ و فشار و زندان رو به خودشون تحمیل می کنن و دوام میارن؟ چه جوری اسم این کار رو می گذارن زندگی کردن؟ این عمر تلف کردنه نه زندگی. نمی دونم. خدا شفاشون بده

پست‌های معروف از این وبلاگ

سقوط من

 چرا دزدی می‌کنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه می‌گیری؟ ای بابا همه می‌گیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف می‌کنید؟ آدم بی‌خلاف در این کشور پیدا نمی‌شود! چرا عصبی‌اید؟ این جا اعصاب‌ها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بی‌رحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگ‌ها پاره‌ات می‌کنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ این‌جا همه این‌طوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو. با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان می‌کند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید می‌شود و افراد همانند هرکس دیگری می‌شود. من مجموعه‌ای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین می‌رود و انسان از خود بیگانه می‌شوند. افراد چهره خود را از یاد می‌برند و بی‌چهره و یا هزار چهره می‌شوند. انسان‌های یک جامعه همه مثل هم و هیچ‌کس همانند خودش نیست. شخصیت‌ها افراد بجای هویت دیگری ظاهر می‌شوند و اصول و «وجدان‌شان» را زیر پا له می‌کنند. مثلا وکیل  و قاضی، دزد می‌شوند، جراح، قصابی می‌کند، معتمدان، هرزه‌گر و بی‌سوادن، هنرمند و سیاست‌مداران کلاش می‌شوند. یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان

عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی

ادم‌ها عاشق ما نمی‌‌شوند، آدم‌ها جذب ما می‌‌شوند... در لحظه‌ای حساس حرف‌هایی‌ را می‌‌زنیم که شخصی‌ نیاز به شنیدنش داشته در یک لحظه‌ی حساس طوری رفتار می‌‌کنیم که شخص احساس می‌‌کند تمام عمر در انتظار کسی‌ مثل ما بوده در یک لحظه‌ی حساس حضور ما، وجودِ شخص را طوری کامل می‌‌کند که فکر می‌کند حسی که دارد نامی‌ جز عشق ندارد آدم‌ها فکر می‌‌کنند که عاشق شده‌اند آدم‌ها فکر می‌‌کنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمی‌‌آورند آدم‌ها فکر می‌‌کنند مکمل خود را یافته‌اند آدم‌ها زیاد فکر می‌‌کنند آدم‌ها در واقع مجذوب ما می‌شوند و پس از مدتی‌ که جذابیت ما برایشان عادی شد، متوجه می‌‌شوند که چقدر جایِ عشق در زندگی‌‌شان خالیست می‌‌فهمند در جستجوی عشق‌های واقعی‌ باید ما را ترک کنند تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدم‌ها یاد بگیرند که "عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی" و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان، عشقی‌ را که فکر می‌کرده‌اند دارند چه می‌کند با کسانی‌ که حس میکرده‌اند این عشق واقعی‌‌ست؟

احسنت

احسنت شما هر چقدر هم از رژیم جمهوری اسلامی و این آخوندا بدت بیاد، این واقعیت رو نمی‌تونی‌ کتمان کنی‌ که اینها واقعا در قدرت داری و خر کردن مردم همتا ندارن. این انتخابات یکی‌ از عجیبترین و زیباترین نمونه بازی دادن مردم بود که من فکر نمیکنم سیاست‌مدار‌های هیچ کشور دیگه‌ای بتونن از پسش بر بیان. یک انتخابات فرمایشی که تمامی‌ کاندیداها دستچین شده شخص رهبر هستن. انتخاب شدن یک مأمور امنیتی رژیم که مستقیماً در سرکوب مردم دست داشته. خوشحالی مردم که ما به شخص مورد نظر رهبر رای ندادیم و این انتخابات دهان کجی به خامنه‌ای بود! مثل یک جوک بی‌مزه میمونه که فقط کسی‌ که داره میگه می‌خنده. واقعا که احسنت به اون آخوند مرده خوری که ۳۹ساله قدرت دستشه و حسابی‌ داره سواری‌ میکشه!