همه آدمها از روزمرگی خسته ان. حداقل اینجوری اظهار می کنن. فکر می کنن زندگی باید تنوع داشته باشه. به نظر همه تظاهر کار بدیه و جالب نیست. همینطور دروغ گفتن؛ به دیگری و به خود. ولی در عمل خیلی ها از اینکه تو خودت باشی خوششون نمیاد. وقتی خودت هستی و تن به کلیشه ها و تابوها نمی دی و سعی نمی کنی مثل دیگران فکر کنی، بپوشی، بخوری و رفتار کنی مستقیم یا غیرمستقیم محکومت می کنن. دلشون می خواد تو هم مثل همه چیز خاکستری باشی و خنثی. حتی یکی از اون بازی های روانی مندرس رو به کار می گیرن برای تحت فشار قرار دادن تو که خودت نباشی و بهت می گن تو می خوای با این کارات جلب توجه کنی! تو دوست داری بگی با بقیه فرق داری. تو ...
این رفتارها روی من که تاثیری نداره چون تکلیفم با خودم روشنه. آدمها دو گروهن. اونهایی که می فهمن و اونهایی که نمی فهمن. اونهایی که می فهمن که خوب می فهمن، اونهایی که نمی فهمن هم مشکل خودشونه و من نگران نیستم چی فکر کنن و بگن. برای من اهمیت و وزنی ندارن. ولی این تناقض رو درک نمی کنم که هی از روزمرگی می نالن و بعد با تمام وجود کلیشه ها رو حفظ می کنن. واقعا عقلشون کم نیست؟ چرا از اینکه خودشون باشن می ترسن؟ چرا خود واقعی دیگران رو نمی تونن تحمل کنن؟ اون هم وقتی که تاثیری توی زندگیشون نداره. حتی به عنوان یه تماشاگر هم تحمل دیدن تفاوت ها رو ندارن. چه جوری یه عمر دروغ و فشار و زندان رو به خودشون تحمیل می کنن و دوام میارن؟ چه جوری اسم این کار رو می گذارن زندگی کردن؟ این عمر تلف کردنه نه زندگی. نمی دونم. خدا شفاشون بده
این رفتارها روی من که تاثیری نداره چون تکلیفم با خودم روشنه. آدمها دو گروهن. اونهایی که می فهمن و اونهایی که نمی فهمن. اونهایی که می فهمن که خوب می فهمن، اونهایی که نمی فهمن هم مشکل خودشونه و من نگران نیستم چی فکر کنن و بگن. برای من اهمیت و وزنی ندارن. ولی این تناقض رو درک نمی کنم که هی از روزمرگی می نالن و بعد با تمام وجود کلیشه ها رو حفظ می کنن. واقعا عقلشون کم نیست؟ چرا از اینکه خودشون باشن می ترسن؟ چرا خود واقعی دیگران رو نمی تونن تحمل کنن؟ اون هم وقتی که تاثیری توی زندگیشون نداره. حتی به عنوان یه تماشاگر هم تحمل دیدن تفاوت ها رو ندارن. چه جوری یه عمر دروغ و فشار و زندان رو به خودشون تحمیل می کنن و دوام میارن؟ چه جوری اسم این کار رو می گذارن زندگی کردن؟ این عمر تلف کردنه نه زندگی. نمی دونم. خدا شفاشون بده