گاهی تشبیه میکنم دنیا را به میدان گاوبازی بزرگ.
آخر میدان گاوبازی هم مثل این زمین گرد است.
گاوباز پرده تظاهر را به اعجاب تکان میدهد و پشت پرده تو گویی که چه دارد. چه دارد؛ هیچ! هیچ+خنجر.
پرده تکان میدهند و چه رویاها که پیش فروش نمیکنند اینسوی پرده. ولی چیست آنسوی پرده؟هیچ+خنجری در پشت...
هزار بار فریب خوردی، هزار بار اعتماد کردی و رفتی تا آنسوی پرده بیابی آنچه با خدعه و نیرنگ وعده داده بودند.
اما رفتی و چه یافتی؟ هیچ+خنجری در پشت. رفتی و وقتی رسیدی، وقتی پرده کنار رفت، دیدی اینسوی پرده و انسوی آن فرقی باهم ندارد. تنها حاصل تو از این آمدن و این اعتماد، خنجری در پشت.
کدامها گاویم در این میدان؟ کدامها گاوباز؟
شاید بعضی خود همزمان گاویم در میدانی و گاوباز میدانی دیگر. فریب یکی را میخوریم تا فریب بدهیم دیگری را که او نیز دیگرانی را در حال فریفتن است. این چرخه کامل است .
و پردهها فراوان...
اما گاو، هرقدر هم که توانا و قدر و جنگجو باشد، هرچقدر هم قدرتمند و باهوش و سریع باشد، تا آخر همین مسابقه کف همین میدان نعشش خواهد افتاد. مثل من، مثل تو...
گاو بعد از مدتی فریب را میشناسد. خشمگین میشود، اما آنقدر زخم خورده که خشم لجام گسیختهاش فقط فرمان به حمله میدهد. خشم کور... این همان چیزیست که تو را بیدفاع تر میکند.
پرده ها هرقدر فریبنده، پشتش هیچ است. تمام عقاید، تمام آنچه با همه قدرت و توان برایشان تلاش میکنیم، پردهایست پشتش: هیچ. مثل این دنیا...
همه دلمشغولیها، همه فکر مشغولیها، همه جنگهای کوچک و بزرگ درونی و بیرونیمان؛ هـیچ
حتی آنکه پرده به دست میگیرد و خنجر پشتش پنهان میکند
، بازنده بزرگتریست. که چه باید بدست آورده باشی که چنین زخمی بر جگر اعتماد بزنی و بیارزد؟ او را خود پرده فریفته است.
خود خنجر... از پشت خنجر زدن کار هر کسی نیست. باید که شرافتش را قبلاً جایی باخته باشد.