یکی از چیزهایی که حالم را در دنیای مجازی بد میکند، برخی از مردانی هستند که ادای مدافعین حقوق زنان را در میآورند.
مثل این آدمهایی که در وصف فاحشهها قلم فرساییها کردند؛ که فاحشه بودن به فلان چیز نیست و به بهمان چیز است. اتفاقا من هم با آنها موافقم. البته اینکه فاحشه بودن به چه چیزیست بحث من نیست. اینکه کسی چه میکند به خودش مربوط است. کسی را نمیشود برای این کار مورد توهین و تضییع حقوق قرار داد؛ اما سوالم این است که اگر به اعتقاد این افراد، فاحشه بودن به روح آلوده و پلید است و نه تن؛ چند درصد از این آقایان قبول میکنند که با یکی از همین به قول خودشان انسانهای مورد ظلم واقع شده به دلیل نگرش غلط جامعه، پیمان ازدواج؛ و حتی پیمان یک دوستی، آن هم نه برای مقاصد جنسی، بلکه از سر عشق و علاقهای واقعی ببندند؟ اینکه چه تعداد از آنها قبول میکنند گذشتهی او را شخم نزنند و هربار که ناراحتی پیش آمد، دوران ماضی را برایش مرور نکنند؟ حتی اینکه در مقابل فشارها و نگاههای خانواده و آشنایاشان مقاومت کنند؟ (که اگر اینکار را بکنند واقعا کاری قابل تقدیر و ستایش انجام دادهاند).
جواب این سوال رو واگذار میکنم به تجربه خودتان از آنچه در واقعیت جامعه دیدهاید!
بیشتر روشنفکران جامعهی ما مجازی هستند؛ حتی اگر در دنیای واقعی باشند، بیشتر احترام به حقوق دیگران – چه مرد و چه زن – مجازی و شعاریست. تمام حرف من مقایسهی نسبتی از این افراد با آن چیزیست که واقعا در جامعه به چشم میخورد. دست کم من نمیتوانم آن را ببینم. من این را میبینیم که وقتی حتی میخواهند دختری را برای انجام عملی که برایش سخت بوده ولی انجام داده، تشویق کنند، به او صفتی مردانه نسبت میدهند. میگویند چه مرد شدهای! این در حالی است که هرگز مردان را برای رفتاری فداکارنه مثل مادر، به صفتی زنانه منتسب نمیکنند. هرگز به مردی نمیگویند چه زن شدهای؛ مگر برای تحقیر او.
روشنفکری حقیقی دشوار است، چون هزینه دارد؛ هزینهای معنوی؛ و آن هزینهی معنوی یعنی گذشتن از افکار متعصبانه و غلط خودمان و عامل بودن به آنچه ادعا میکنیم. انجام یک سری رفتارهایی که سالهاست انجام ندادهایم! خط بطلان کشیدن بر آنچه در گذشته از آن دفاع کردهایم! اینها نتیجهاش میشود «تغییر»؛ و کیست که نداند تغییر دادن در افکار و زندگی، آنهم سالهای سال پس از عادت به انجام آن، شهامتی ستودنی میطلبد. انگار که خود را ویران کنیم و از نو بسازیم.
و کلام آخر اینکه؛ اگر میدانیم که بیراهه میرویم، ولی نمیتوانیم تغییر کنیم، دست کم از اشتباه خود دفاع نکنیم. اگر نمیتوانیم تغییر کنیم، دست کم نقش روشنفکران حقیقی را بازی نکنیم؛ تا دیگران در مقابل ما فریب نخورند و تکلیفشان را با ما بدانند.