tag:blogger.com,1999:blog-53370984611248938102024-02-19T13:06:04.783+03:30مصروعمصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comBlogger56125tag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-57005800913086419192023-08-27T14:53:00.000+03:302023-08-27T14:53:06.542+03:30سقوط من<p> چرا دزدی میکنید؟ برای این که همه دزد هستند! چرا رشوه میگیری؟ ای بابا همه میگیرند چرا من نگیرم! چرا خلاف میکنید؟ آدم بیخلاف در این کشور پیدا نمیشود! چرا عصبیاید؟ این جا اعصابها همه داغون است، چرا رفتارت خشن و بیرحمانه است؟ آخه اگر این جا گرگ نباشی، گرگها پارهات میکنند! چرا چند شریک جنسی دارید؟ اینجا همه اینطوری هستند! اگر نخواهی بشوید رسوا هم رنگ جماعت شو.</p><p>با این تفکر هر کسی خودش را پشت دیگری پنهان میکند. «من بودن» هر فردی فراموش و یا ناپدید میشود و افراد همانند هرکس دیگری میشود. من مجموعهای از دیگران و زندگی من تابع خودم نیست. دراین شرایط هویت و ویژگی شخصی افراد از بین میرود و انسان از خود بیگانه میشوند. افراد چهره خود را از یاد میبرند و بیچهره و یا هزار چهره میشوند. انسانهای یک جامعه همه مثل هم و هیچکس همانند خودش نیست.</p><p>شخصیتها افراد بجای هویت دیگری ظاهر میشوند و اصول و «وجدانشان» را زیر پا له میکنند. مثلا وکیل و قاضی، دزد میشوند، جراح، قصابی میکند، معتمدان، هرزهگر و بیسوادن، هنرمند و سیاستمداران کلاش میشوند.</p><p>یکی مثل بقیه شدن و یا پشت دیگران پنهان شدن به معنای سرگشتی، مسخ و سقوط «من» وسقوط جامعه است. در این جامعه هیچکس مسئولیت کاری را به گردن نمیگیرد. عشق و دوستی به فریب و نیرنگ، فرهنگ و هنر به ابتذال و بیاعتمادی همهگیر میشود و انسان سقوط میکند.</p>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-40188762222023788252022-08-23T23:36:00.001+04:302022-08-23T23:36:20.345+04:30میدان گاوبازی<div>گاهی تشبیه میکنم دنیا را به میدان گاوبازی بزرگ.</div><div><br></div><div>آخر میدان گاوبازی هم مثل این زمین گرد است. </div><div><br></div><div>گاوباز پرده تظاهر را به اعجاب تکان میدهد و پشت پرده تو گویی که چه دارد. چه دارد؛ هیچ! هیچ+خنجر. </div><div><br></div><div>پرده تکان میدهند و چه رویاها که پیش فروش نمیکنند اینسوی پرده. ولی چیست آنسوی پرده؟هیچ+خنجری در پشت...</div><div><br></div><div>هزار بار فریب خوردی، هزار بار اعتماد کردی و رفتی تا آنسوی پرده بیابی آنچه با خدعه و نیرنگ وعده داده بودند.</div><div><br></div><div>اما رفتی و چه یافتی؟ هیچ+خنجری در پشت. رفتی و وقتی رسیدی، وقتی پرده کنار رفت، دیدی اینسوی پرده و انسوی آن فرقی باهم ندارد. تنها حاصل تو از این آمدن و این اعتماد، خنجری در پشت.</div><div>کدامها گاویم در این میدان؟ کدامها گاوباز؟ </div><div><br></div><div>شاید بعضی خود همزمان گاویم در میدانی و گاوباز میدانی دیگر. فریب یکی را میخوریم تا فریب بدهیم دیگری را که او نیز دیگرانی را در حال فریفتن است. این چرخه کامل است . </div><div><br></div><div>و پردهها فراوان...</div><div><br></div><div> </div><div>اما گاو، هرقدر هم که توانا و قدر و جنگجو باشد، هرچقدر هم قدرتمند و باهوش و سریع باشد، تا آخر همین مسابقه کف همین میدان نعشش خواهد افتاد. مثل من، مثل تو...</div><div><br></div><div>گاو بعد از مدتی فریب را میشناسد. خشمگین میشود، اما آنقدر زخم خورده که خشم لجام گسیختهاش فقط فرمان به حمله میدهد. خشم کور... این همان چیزیست که تو را بیدفاع تر میکند.</div><div><br></div><div> پرده ها هرقدر فریبنده، پشتش هیچ است. تمام عقاید، تمام آنچه با همه قدرت و توان برایشان تلاش میکنیم، پردهایست پشتش: هیچ. مثل این دنیا...</div><div>همه دلمشغولیها، همه فکر مشغولیها، همه جنگهای کوچک و بزرگ درونی و بیرونیمان؛ هـیچ</div><div><br></div><div>حتی آنکه پرده به دست میگیرد و خنجر پشتش پنهان میکند</div><div>، بازنده بزرگتریست. که چه باید بدست آورده باشی که چنین زخمی بر جگر اعتماد بزنی و بیارزد؟ او را خود پرده فریفته است.</div><div><br></div><div>خود خنجر... از پشت خنجر زدن کار هر کسی نیست. باید که شرافتش را قبلاً جایی باخته باشد.</div>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-71798391353364404082022-05-05T01:17:00.004+04:302022-05-05T01:17:43.369+04:30سواستفاده جنسی از کودک<p dir="ltr">سوءاستفاده جنسی از کودک ممکن است هم برای افراد بالغ و هم کودکان، موضوع گمراهکنندهای باشد. آزار جنسی کودکان از کودک الزاما شامل تماس بدنی نمیشود. بسیاری از افراد نمیدانند<br />
که رفتارهای غیرفیزیکی مانند عکس گرفتن از کودک در حالتهای جنسی یا نشاندادن آلت جنسی به کودکان، نیز سوءاستفاده جنسی از کودک به شمار میرود. به علاوه بسیاری از رفتارهای غیرتماسی دیگر، از قبیل وارد شدن به اتاقی که کودک در حال لباس پوشیدن یا استفاده از دستشویی باشد، ممکن است<br />
نامناسب و صدمه زننده باشد با اینکه این رفتارها ممکن است غیرقانونی نباشند. مداخله دیگران در این شرایط، هم برای کودک و هم برای فردی که رفتار نامناسب یا زیانبار انجام میدهد، اهمیت دارد.<br />
یک کودک میتواند بهطور خودخواسته در رفتارهای جنسی با کودکان بزرگتر یا افراد بالغ شرکت کند و همچنان این کار، سوءاستفاده جنسی از کودک به شمار بیاید. ممکن است بشنوید که کودکآزار برای توجیه اینکه چرا از کودک سوءاستفاده کرده است. بگوید: «او هرگز نگفت نه» یا «من فکر میکردم که او از این کار خوشش میآید.» درحالیکه حتی اگر کودکی «نه» نگوید، همچنان این کار سوءاستفاده جنسی از کودک محسوب میشود.<br />
هر چقدر بیشتر در مورد راههای جلوگیری از تنها ماندن کودکتان با فردی دیگر فکر کنید، بیشتر میتوانید از بروز حوادث احتمالی جلوگیری کنید. در اینباره باید به همه با یک دید نگاه کرد. افراد مستعد به آزار بدون توجه به حالت، تحصیلات، وضع مالی و اعتبار اجتماعی باید درنظر گرفته شوند.<br />
افرادی وجود دارند که ما درجهای از احترام برای آنها قائل هستیم و میخواهیم باور داشته باشیم که آنها انسانهایی مسئولیتپذیر، خوب و نوعدوست هستند؛ مانند معلم، دکتر، پلیس، بازرگانان، مربیان، راهنمای نوجوانان، معلم خصوصی، پرستار بچه و....<br />
اما باید قبول کنیم که این انسانها صرفا انسان هستند. ما نمیتوانیم کورکورانه فرض کنیم موقعیت آنها یا شغلی که دارند ضامن همهچیز است.<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes.addons/files/clipdata/clipdata_220505_011635_213.sdoc--></p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-22475674491890715642022-03-08T20:40:00.000+03:302022-03-08T20:40:06.893+03:30دنیای سیاه و سفید<p dir="rtl">دنیای سیاه و سفید<br></p>
<p dir="rtl">بعضی وقتها عاشق کسی میشیم، طی یک مدت کوتاه، اون رو بهترین آدم روی کره زمین می دونیم... بهترین دوستت میشه... همه چیز اون آدم جالب میشه، هر کاری که می کنه قشنگه، هرچیزی که میگه درسته... حتی بعد مدتی سلیقه هامون هم شبیه هم میشه... حتی می بینی بدیهاش هم خوبن! و باورت نمیشه که همچین آدمی حتی وجود داشته .. دلت میخواد هر روز و هر ساعت رو با اون بگذرونی و باهاش حرف بزنی... انگار همون نیمه گمشده که میگن همینه!<br>
یه مدت می گذره... اون آدم بزرگ و شگفت انگیز یک اشتباه می کنه، می بینی دیگه حالت داره ازش بهم می خوره... پیش خودت فکر می کنی، نه این آدم اصلا لایق اون همه محبت و دوست داشتن نبود... اصلا از اول آدم خوبی نبود، شروع می کنی به خراب کردن اون پیش خودت... حالا دیگه قضیه کاملا برعکس میشه تمام مدت بدیهاش رو می بینی.. پیش خودت و پیش همه آدمها ازش بد میگی... انقدر بد میگی تا خیالت راحت بشه که آدم بدی بوده و خودت خوبی، و تو انقدر خوبی که هیچ کس حق نداره حتی کوچکترین کار بدی باهات بکنه... دیگه اون فرشته، واست تبدیل به یک شیطان بزرگ میشه!! چرا چون یک بدی کرده... یا به قول خودمون از عر ش به فرش میرسه! واقعیت اینه که نه خوبیهای اون آدم انقدر خوب بوده و نه بدیش! و فقط تو اونو واسه خودت اینجوری تعریف کردی.. اون از اول هم همینجور بوده فقط تو نمی تونستی ببینی چون این خیلی سخته که آدم باور کنه کسی رو که دوست داره در عین داشتن خوبیها می تونه بد هم باشه، این یک جور توانایی که همه ما آدمها نداریم! این قضیه گاهی فقط شامل جنس مخالف نیست، آدم با دوستهای صمیمی همجنس هم این کارو می کنه، و این داستان با هر آدمی مجددا تکرار میشه و تکرار میشه تا یه روز بتونم آدم ایده آل زندگیم (که اصلا وجود نداره ) رو پیدا کنم... و حتی گاه تو همه زندگی .. وقتی یک شغل پیدا میکنم همه چیزش اونی که من می خوام نیست. پس این کار به درد نمی خوره... وقتی یک کاری رو تا جایی جلو می برم که به نقطه ایده آل نمی رسه... ولش می کنم... وقتی چیزی رو یاد می گیرم ولی می بینم توی اون عالی و بهترین نیستم ولش می کنم... همین طوری این ماجرا ادامه داره... من حتی با خودم هم این سیستم رو در پیش می گیریم... سیاه /سفید.صفر/یک... یا همه چیز /یا هیچ چیز ... دنیام سیاه و سفید میشه و مزخرف چون واقعیت این دنیا این آدمها و هرآنچه که توش هست نسبیه، هیچ چیز بطور مطلق نمی تونه عالی و هیچ چیز بطور مطلق نمی تونه وحشتناک باشه.هر چقدر ما آدمها این قدرت را داشته باشیم که بدیها و خوبیها را باهم و در کنارهم بتونیم هضم کنیم، بیشتر می تونیم از زندگی لذت ببریم. قدرت دیدن تضادها در کنارهم نشون دهنده بلوغ فکری و روانی آدمهاست. </p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhtdIwzEoaTUFV0sVVRaEf3hyKV0bOnOGNLylRvao7wQQOcYKYwC_gd-jMYQyLgx12dY1L2FVSNOvUNyc7HPLq9B3zT8SMdcBwFX2v_iKEUYZP7BoTCsERYes_aFOIO6AbIUQnm9Xy-CWAB/s1600/FB_IMG_1480229522188.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhtdIwzEoaTUFV0sVVRaEf3hyKV0bOnOGNLylRvao7wQQOcYKYwC_gd-jMYQyLgx12dY1L2FVSNOvUNyc7HPLq9B3zT8SMdcBwFX2v_iKEUYZP7BoTCsERYes_aFOIO6AbIUQnm9Xy-CWAB/s640/FB_IMG_1480229522188.jpg"> </a> </div>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-13559195192835113872022-03-08T20:27:00.001+03:302022-03-08T20:32:52.726+03:30<p> </p><p dir="rtl"><br />
<span>میکائیل لبخندی تصنعی به لب زد، بطری شراب را از خدا گرفت، خوشامدی گفت و او را به داخل دعوت کرد. اسماعیل و راحیل با صدای شیپور اسرافیل که تا سر کوچه میآمد، گرم گرفته بودند. میکائیل به آشپزخانه رفت، زیر لب غرولندی کرد و رو به نکیر گفت: ¶ – خبرش، شراب آورده باز. ¶ نکیر که هول کرده بود، آرام گفت: ¶ – نگو، میدونه. ¶ – به جهنم که میدونه. خونهی اسرافیل که میره، پری و ققنوس و هما میبره، نوبت ما که میرسه میشه شراب و کیک و بستنی و کوفت. ¶ – به هر حال اول سجده کرد. ¶ میکائیل برای لحظهای میخواست اسرافیل را خایهمال بخواند که پشیمان شد. البته فرقی هم نکرد، خدا فهمید. میکائیل گفت: ¶ – گاییدهها. پرایوسی نداریم تو این خرابشده. ¶ خدا خسته و بیرمق، گیلاسهای شراب را یکییکی سر میکشید، به رقص مضحک راحیل مینگریست و خودش را بابت مخلوقاتش ملامت میکرد.</span><br />
</p><p dir="rtl"><br />
<!--/data/user/0/com.samsung.android.app.notes/files/clipdata/clipdata_bodytext_220308_202214_491.sdocx--></p>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-55180679092256504552022-02-09T10:00:00.005+03:302022-02-09T10:16:38.065+03:30روشنفکر تاریک عمل<p> <span face="Roboto, sans-serif" style="background-color: white; color: #37474f; letter-spacing: 0.2px;">یکی از چیزهایی که حالم را در دنیای مجازی بد میکند، برخی از مردانی هستند که ادای مدافعین حقوق زنان را در میآورند. </span></p><div style="background-color: white; color: #37474f; font-family: Roboto, sans-serif; letter-spacing: 0.2px;">اینها بیشتر در دنیای مجازی به حقوق زنان احترام میگذارند؛ چون نه تنها هزینهای ندارد؛ که گاهی نفع هم برایشان دارد!</div><div style="background-color: white; color: #37474f; font-family: Roboto, sans-serif; letter-spacing: 0.2px;">گر مشت نمونه خروار را معیار بگیریم، باید به تناسب مردانی که اینجا گریبان برای حقوق زنان پاره میکنند، در دنیای واقعی هم عدد متناسبی از اینها را بتوانیم ببینیم. نه؟! نصف این نسبت! نه؟! یک چهارم این نسبت! اما واقعا نمیتوانیم ببینیم.</div><div style="background-color: white; color: #37474f; font-family: Roboto, sans-serif; letter-spacing: 0.2px;"><p style="background-attachment: initial; background-clip: initial; background-image: initial; background-origin: initial; background-position: 0px 0px; background-repeat: initial; background-size: initial; border: 0px rgb(0, 0, 0); color: #333333; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 14px; letter-spacing: normal; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;"><br />مثل این آدمهایی که در وصف فاحشهها قلم فرساییها کردند؛ که فاحشه بودن به فلان چیز نیست و به بهمان چیز است. اتفاقا من هم با آنها موافقم. البته اینکه فاحشه بودن به چه چیزیست بحث من نیست. اینکه کسی چه میکند به خودش مربوط است. کسی را نمیشود برای این کار مورد توهین و تضییع حقوق قرار داد؛ اما سوالم این است که اگر به اعتقاد این افراد، فاحشه بودن به روح آلوده و پلید است و نه تن؛ چند درصد از این آقایان قبول میکنند که با یکی از همین به قول خودشان انسانهای مورد ظلم واقع شده به دلیل نگرش غلط جامعه، پیمان ازدواج؛ و حتی پیمان یک دوستی، آن هم نه برای مقاصد جنسی، بلکه از سر عشق و علاقهای واقعی ببندند؟ اینکه چه تعداد از آنها قبول میکنند گذشتهی او را شخم نزنند و هربار که ناراحتی پیش آمد، دوران ماضی را برایش مرور نکنند؟ حتی اینکه در مقابل فشارها و نگاههای خانواده و آشنایاشان مقاومت کنند؟ (که اگر اینکار را بکنند واقعا کاری قابل تقدیر و ستایش انجام دادهاند).<br />جواب این سوال رو واگذار میکنم به تجربه خودتان از آنچه در واقعیت جامعه دیدهاید!</p><p style="background-attachment: initial; background-clip: initial; background-image: initial; background-origin: initial; background-position: 0px 0px; background-repeat: initial; background-size: initial; border: 0px rgb(0, 0, 0); color: #333333; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 14px; letter-spacing: normal; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">بیشتر روشنفکران جامعهی ما مجازی هستند؛ حتی اگر در دنیای واقعی باشند، بیشتر احترام به حقوق دیگران – چه مرد و چه زن – مجازی و شعاریست. تمام حرف من مقایسهی نسبتی از این افراد با آن چیزیست که واقعا در جامعه به چشم میخورد. دست کم من نمیتوانم آن را ببینم. من این را میبینیم که وقتی حتی میخواهند دختری را برای انجام عملی که برایش سخت بوده ولی انجام داده، تشویق کنند، به او صفتی مردانه نسبت میدهند. میگویند چه مرد شدهای! این در حالی است که هرگز مردان را برای رفتاری فداکارنه مثل مادر، به صفتی زنانه منتسب نمیکنند. هرگز به مردی نمیگویند چه زن شدهای؛ مگر برای تحقیر او.</p><p style="background-attachment: initial; background-clip: initial; background-image: initial; background-origin: initial; background-position: 0px 0px; background-repeat: initial; background-size: initial; border: 0px rgb(0, 0, 0); color: #333333; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 14px; letter-spacing: normal; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;"><br /></p><p style="background-attachment: initial; background-clip: initial; background-image: initial; background-origin: initial; background-position: 0px 0px; background-repeat: initial; background-size: initial; border: 0px rgb(0, 0, 0); color: #333333; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 14px; letter-spacing: normal; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">روشنفکری حقیقی دشوار است، چون هزینه دارد؛ هزینهای معنوی؛ و آن هزینهی معنوی یعنی گذشتن از افکار متعصبانه و غلط خودمان و عامل بودن به آنچه ادعا میکنیم. انجام یک سری رفتارهایی که سالهاست انجام ندادهایم! خط بطلان کشیدن بر آنچه در گذشته از آن دفاع کردهایم! اینها نتیجهاش میشود «تغییر»؛ و کیست که نداند تغییر دادن در افکار و زندگی، آنهم سالهای سال پس از عادت به انجام آن، شهامتی ستودنی میطلبد. انگار که خود را ویران کنیم و از نو بسازیم.<br />و کلام آخر اینکه؛ اگر میدانیم که بیراهه میرویم، ولی نمیتوانیم تغییر کنیم، دست کم از اشتباه خود دفاع نکنیم. اگر نمیتوانیم تغییر کنیم، دست کم نقش روشنفکران حقیقی را بازی نکنیم؛ تا دیگران در مقابل ما فریب نخورند و تکلیفشان را با ما بدانند.</p></div>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-74372574166750298262021-12-20T07:03:00.001+03:302021-12-20T07:03:15.235+03:30به دیوانگی بخندیم یا به ادبمندی لبخندی زنیم.<div> فحش چیست ؟</div><div>فحش آن تکواژگزارهای است (Holophrasis) که همهٔ جان آدمی را یکجا بیهیچ برش ساختاری زیرنهاد به بیرون پرتاب میکند، یا بهتر بگوییم بر سر دیگری میکوبد.</div><div>فحش، این «ناسزای» گهگاه بسیار سزا، 'هیچ' ِ دیگری را در پردهٔ توانفرمایی نرهاینش میآشکارد. </div><div>فحاش، همچون سوداپریش (ملانکولیک) نگاه بر راستینهای دوخته است که جهان وانمودها پشت پردهٔ 'واقعیت' و 'ادبمندی' پنهان میکنند. </div><div>فحاش، همچون دیدزن نگاهکام (voyeur)، در پی بیرون کشیدن و آشکاردن خویشینترین بخش دیگری است، </div><div>تا بلکه دلهرهاش را برانگیزد، </div><div>آنهم در کِردی (Act) که نشان از در-ماندگی سخن دارد.</div><div>بدینگونه میبینیم که پیوندی است میان 'دیوانگی' و فحاشی. </div><div>با ماست که در روزگار وانمودگری، به دیوانگی بخندیم یا به ادبمندی لبخندی زنیم.</div>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-46610425710220841282021-12-15T02:04:00.000+03:302021-12-15T02:04:23.887+03:30مناجات نامه، اما يه کم امروزیتر<p dir="rtl">خدایا، خیلی دلم میخواد بدونم چی فکر میکنی در مورد اون گروه آدمهایی که روزی چندین بار جلوت دولا و راست میشن و میگن:</p>
<p dir="rtl">- «الحمد لله رب العالمين» (ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده همه موجودات است)</p>
<p dir="rtl">- «و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم»، (پروردگار هر چيزى است كه در آسمانها و زمينها و مابين </p><p dir="rtl">آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است)</p>
<p dir="rtl">- «سبحان ربى الاعلى و بحمده» (پروردگار من كه از همه كس بالاتر مىباشد از هر عيب و نقصى پاك و منزه است و من مشغول ستايش او هستم)</p>
<p dir="rtl">ولی بعدش بدون هیچ تامل و فکری درباره کلماتی که به زبون آوردهان، فرمان به تخریب همین موجوداتی میدن که تو رو خالقشون میدونن و به خاطر خلقشون تو رو قادر متعال میدونن و به زبون ستایشت میکنن و لابد بابت این کلماتی که برات ردیف میکنن منتظر سند منگولهدار برجهای سر به فلک کشیده در بهشتت هم هستن؛ واقعا چی راجعبهشون فکر میکنی؟</p>
<p dir="rtl">من نمی دونم تو چه حسی به این گروه از مخلوقاتت داری، ولی اگه من جای تو بودم تبدیلشون میکردم به یه درخت و بعد آتیششون میزدم و به جاشون یه لوله گاز رد میکردم، یا توی پائین دست یه سد میزدم که ذره ذره توی دریاچهاش غرق بشن و نتونن فرار کنن.</p>
<p dir="rtl">الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی، اگه هیچکدوم از این کارها رو هم نمیکنی حداقل محیط زیست رو هم به اونها وامگذار!</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-39229010843080225552021-12-15T01:57:00.000+03:302021-12-15T01:57:01.906+03:30بن بست<p dir="ltr"></p>
<p dir="ltr">هرگز نباید خودتو برای کسی توضیح بدی. اگه علاقمند بود خودش نگاهت میکرد و میشناختت و درکت میکرد اگه تا الان تو رو نشناخته برای اینه که واسش اهمیت نداشتی. با توضیح دادن فقط وقت و اعصابتو حروم میکنی و دچار این توهم میشی که طرفت تو رو شناخته از این ببعد درکت میکنه و کلام مشترک پیدا میکنین؛ بعدش که میبینی همون آش و همون کاسه است بیشتر میخوره توی ذوقت. </p><p dir="ltr">از همه بدتر هم اینه که این اشتباه رو درباره اطرافیانت بکنی. دق مرگت میکنن. نیاز به شناخته شدن و درک شدن رو باید در خودت بکشی. نیاز به اینکه واقعیت خودتو ببینن و دوست داشته باشن نه موجود طرف قراردادهای شناسنامه ای رو.</p>
<p dir="rtl">اگه حرف هاتو روی دیوار بنویسی شاید یه روزی کسی بیاد و بخونه که بفهمه... حتی اگه خیلی دیر باشه. تنها جایی که حرف زدن درباره خودت درسته توی مطب روان شناسه.</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-40713245304357607552021-12-14T23:28:00.000+03:302021-12-14T23:28:35.918+03:30روزمرگی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
همه آدمها از روزمرگی خسته ان. حداقل اینجوری اظهار می کنن. فکر می کنن زندگی باید تنوع داشته باشه. به نظر همه تظاهر کار بدیه و جالب نیست. همینطور دروغ گفتن؛ به دیگری و به خود. ولی در عمل خیلی ها از اینکه تو خودت باشی خوششون نمیاد. وقتی خودت هستی و تن به کلیشه ها و تابوها نمی دی و سعی نمی کنی مثل دیگران فکر کنی، بپوشی، بخوری و رفتار کنی مستقیم یا غیرمستقیم محکومت می کنن. دلشون می خواد تو هم مثل همه چیز خاکستری باشی و خنثی. حتی یکی از اون بازی های روانی مندرس رو به کار می گیرن برای تحت فشار قرار دادن تو که خودت نباشی و بهت می گن تو می خوای با این کارات جلب توجه کنی! تو دوست داری بگی با بقیه فرق داری. تو ...<br>
<br>
این رفتارها روی من که تاثیری نداره چون تکلیفم با خودم روشنه. آدمها دو گروهن. اونهایی که می فهمن و اونهایی که نمی فهمن. اونهایی که می فهمن که خوب می فهمن، اونهایی که نمی فهمن هم مشکل خودشونه و من نگران نیستم چی فکر کنن و بگن. برای من اهمیت و وزنی ندارن. ولی این تناقض رو درک نمی کنم که هی از روزمرگی می نالن و بعد با تمام وجود کلیشه ها رو حفظ می کنن. واقعا عقلشون کم نیست؟ چرا از اینکه خودشون باشن می ترسن؟ چرا خود واقعی دیگران رو نمی تونن تحمل کنن؟ اون هم وقتی که تاثیری توی زندگیشون نداره. حتی به عنوان یه تماشاگر هم تحمل دیدن تفاوت ها رو ندارن. چه جوری یه عمر دروغ و فشار و زندان رو به خودشون تحمیل می کنن و دوام میارن؟ چه جوری اسم این کار رو می گذارن زندگی کردن؟ این عمر تلف کردنه نه زندگی. نمی دونم. خدا شفاشون بده</div>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-88539296721610019372021-12-14T23:05:00.000+03:302021-12-14T23:05:13.378+03:30میخارد<p dir="ltr"></p>
<p dir="ltr">یک روز کتابی مینویسم با عنوان «ذهنم میخارد» یا «مغزم میخارد» .<br>
اولی کمی فلسفیست و به شناسنامهی من نمیخورد. دومی هم کمی طنز است و با اخلاق گند من سازگار نیست.<br>
تازه «خارش» در ادبیات ما کمی بار اروتیک دارد و حتما ممیزی یک خاکی به سرش میریزد.</p>
<p dir="rtl">چه کاریست اصلا نوشتن کتابی که انتخاب اسمش برایم معضلیست!<br>
منصرف شدم .</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-9156614515346970512021-12-14T21:51:00.000+03:302021-12-14T21:51:43.643+03:30چرا بچه ها بد زبان می شوند؟<p dir="rtl">چرا بچه ها بدزبان می شوند؟<br>
بدزبانی و فحش دادن فقط از طریق آموزش و مواجه شدن با این اتفاق در کودکان ایجاد میشود. یعنی فرزند شما در موقعیت بدزبانی قرار گرفته و استفاده از لغات و کلمات زشت یا انواع و اقسام فحشها را از زبان فرد دیگری آموخته است. موقعیت بدزبانی میتواند شامل یک سریال تلویزیونی باشد که مناسب پدر و مادر است نه کودک یا اینکه ممکن است دوستی در مهد این کار را انجام داده و ... البته بدزبانی فقط شامل فحش دادن نمیشود و مواردی مثل صدا زدن بزرگترها با اسم کوچک، تهدید کردن، طعنه زدن، گستاخی و فریاد زدن به جای آرام صحبت کردن را هم باید در گروه بدزبانی قرار داد.<br>
<br>
1 - الگوی خوبی باشید<br>
اگر دوست ندارید فرزندتان با فریاد حرف بزند خودتان هم نباید در برابر او و دیگران، چنین رفتاری داشته باشید. به جای اینکه هر بار وقتی کسی چیزی به فرزندتان میدهد به او بگویید: «یادت رفت تشکر کنی»، خودتان الگوی این رفتار پسندیده برای بچه باشید. وقتی کار کوچکی برایتان انجام میدهد از او تشکر کنید یا اگر میخواهید دختر یا پسر کوچولو استفاده از کلمه جادویی لطفا را یاد بگیرد، خودتان آنقدر این کلمه را در صحبت با کودک و البته دیگران به کار ببرید تا ملکه ذهن او شود.<br>
<br>
2 - درست حرف زدن را به او یاد بدهید<br>
«درست حرف بزن»؛ پدر و مادر بچه های بدزبان صد بار در روز از این عبارت سه کلمهای استفاده میکنند اما آیا آنها تا به حال به کودکشان نشان دادهاند که دقیقا منظورشان از درست حرف زدن چیست؟ بنابراین اگر میخواهید کودک شما خوش زبان باشد، باید این مهارت را به او آموزش دهید. اگر دلتان نمیخواهد فرزندتان با صدای بلند با شما صحبت کند، باید به او بگویید که فریاد زدن به جای حرف زدن معمولی یک رفتار نادرست است و در خانه شما جایی ندارد.<br>
<br>
3 - جلوی زبان تان را بگیرید<br>
مهمترین مربیان بدزبانی کودک، پدر، مادر، اطرافیان و تلویزیون هستند. افراد خانواده، غریبهها و ... کلمات زشت یا حرف زدن بیادبانه را یاد میگیرد، سپس آن را تکرار میکند. انتظار نداشته باشید که وقتی موقع رانندگی و در حضور دختر و پسر کوچک تان، رانندههای دیگر را احمق، پشت کوهی و ... میخوانید، این کلمه را چند ساعت یا چند روز بعد از زبان او نشنوید.</p>
<p dir="rtl"> </p>
<p dir="ltr">مهمترین مربیان بدزبانی کودک</p>
<p dir="rtl">بدزبانی نوعی بازی کسب توجه در کودکان است</p>
<p dir="rtl"> </p>
<p dir="ltr">4 - به کودک احترام بگذارید<br>
بدزبانی نوعی بازی کسب توجه در کودکان است، پس کافی است از کوره در بروید و واکنش نشان بدهید تا در بازی شریک شده و کودک را به هدفی که داشته برسانید. اگر او داد میزند، شما با عصبانیت جوابش را ندهید و طوری با او رفتار کنید که انگار مهمان شماست. با احترام گذاشتن به کودکان، این رفتار را غیرمستقیم به آنها یاد میدهید.</p>
<p dir="rtl">5 - دور تنبیه را خط بکشید<br>
تنبیه در اغلب موارد نمیتواند جلوی بدزبانی کودک را بگیرد و بهتر است فقط در مواردی لحاظ شود که رفتار کودک، هم برای خودش و هم دیگران خطرناک و آسیب زا باشد. تنبیه کردن در این مورد یا کودک را جریتر میکند یا ترس را به او یاد می دهد، نه احترام را.<br>
<br>
6 - چشمتان را روی بدزبانی کودک ببندید<br>
یکی از روش های توصیه شده برای مقابله با بدزبانی کودک این است که به طور کامل این حرکت را ندیده بگیرید؛ طوری که انگار اصلا آن حرف زشت را نشنیده اید. وقتی به بدزبانی فرزندتان پاسخ ندهید، به او نشان می دهید که نمیتواند با کلمات یا طرز بیانش شما را تحت تاثیر قرار دهد.<br>
<br>
7 - اجازه بدهید در زمان مشخصی کلمه مورد نظرش را تکرار کند<br>
شنیدن کلمه احمق و ... از زبان یک کودک، آزار دهنده است و میتواند باعث شود به خاطر روش تربیتیتان احساس گناه کرده و خودتان را سرزنش کنید که پدر یا مادر خوبی نبودهاید اما حالا میخواهیم اجازه دهید کودک صدها بار در یک بازه زمانی مشخص این کلمه را تکرار کند.</p>
<p dir="rtl">وقتی فرزندتان کلمه ناپسندی را به زبان میآورد، به او بگویید که از این رفتارش متاسفید. سپس یک ساعت زنگ دار کوک کنید و از او بخواهید آنقدر آن کلمه را تکرار کند تا ساعت زنگ بزند؛ البته فراموش نکنید به او یادآوری کنید که بعد از زنگ ساعت اجازه به کار بردن آن را ندارد.</p>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"> <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjK_z6OMwgPLM3sYjJeIKhd2-cFPsUHo_GsAE6y0_ySjkG9XVAb2cAOOqwE4IQOg2MOAZpJ_2QFG-lBrfda7Vv6ASegj2S5hGnwKtkY5KA0vh7ZolcsCshlFheX99rIQrrvCDpUruA3D1KH/s1600/FB_IMG_1477381505456.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"> <img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjK_z6OMwgPLM3sYjJeIKhd2-cFPsUHo_GsAE6y0_ySjkG9XVAb2cAOOqwE4IQOg2MOAZpJ_2QFG-lBrfda7Vv6ASegj2S5hGnwKtkY5KA0vh7ZolcsCshlFheX99rIQrrvCDpUruA3D1KH/s640/FB_IMG_1477381505456.jpg"> </a> </div>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-91980723746003602212021-11-10T11:24:00.002+03:302021-11-10T11:24:33.517+03:30نظم نفرت انگیز<p dir="rtl">تخت خوابی که بعد از بیدار شدن خیلی هم نامرتب نیست، نشان از تنهایی دارد.<br />
تخت خوابی که نشانی از عشقبازی شبانه ندارد</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-65816888181931595432021-11-10T11:22:00.000+03:302021-11-10T11:22:03.437+03:30 خيلي فارنهايت زير صفر<p dir="rtl">میخوام بخوابم، اما كجاست شب؟</p>
<p dir="rtl">میخوام لخت بشم، اما اينجا «خيلي فارنهايت زير <u>صفره»</u></p>
<p dir="rtl">همه قيد ِ تكثيرِ نسل رو زدن</p>
<p dir="rtl">چون اول بايد جرأت لخت شدن رو داشته باشی!</p>
<p dir="rtl">نسل ما داره منقرض میشه، چون نمیتونيم لباس از تن دربياريم!</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-3756007503121407772021-11-10T02:42:00.000+03:302021-11-10T02:42:18.443+03:30عشق پدیدهای حس کردنی است نه فکر کردنی<p dir="rtl">ادم‌ها عاشق ما نمی‌‌شوند، آدم‌ها جذب ما می‌‌شوند... در لحظه‌ای حساس حرف‌هایی‌ را می‌‌زنیم که شخصی‌ نیاز به شنیدنش داشته در یک لحظه‌ی حساس طوری رفتار می‌‌کنیم که شخص احساس می‌‌کند تمام عمر در انتظار کسی‌ مثل ما بوده در یک لحظه‌ی حساس حضور ما، وجودِ شخص را طوری کامل می‌‌کند که فکر می‌کند حسی که دارد نامی‌ جز عشق ندارد آدم‌ها فکر می‌‌کنند که عاشق شده‌اند آدم‌ها فکر می‌‌کنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمی‌‌آورند آدم‌ها فکر می‌‌کنند مکمل خود را یافته‌اند آدم‌ها زیاد فکر می‌‌کنند آدم‌ها در واقع مجذوب ما می‌شوند و پس از مدتی‌ که جذابیت ما برایشان عادی شد، متوجه می‌‌شوند که چقدر جایِ عشق در زندگی‌‌شان خالیست می‌‌فهمند در جستجوی عشق‌های واقعی‌ باید ما را ترک کنند تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدم‌ها یاد بگیرند که "عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی" و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان، عشقی‌ را که فکر می‌کرده‌اند دارند چه می‌کند با کسانی‌ که حس میکرده‌اند این عشق واقعی‌‌ست؟<br>
</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-34293886403912140352021-11-09T21:47:00.005+03:302021-11-09T21:47:49.408+03:30جای زخم<p><br /></p><div class="entry-content" style="background: 0px 0px rgb(255, 255, 255); border: 0px rgb(0, 0, 0); color: #333333; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 10px; margin: 24px 0px 0px; outline: 0px; padding: 0px; text-align: left; vertical-align: baseline;"><p style="background: 0px 0px; border: 0px rgb(0, 0, 0); font-size: 14px; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">در زندگی زخمهایی است، مثل بلند شدن پوست پشت ناخن. اگر پوست را جدا نکنی، به جایی گیر میکند و میسوزاند.نمیکشد، نابود نمیکند، ولی کلافه ات میکند. هربار گوشههای چشمت را مچاله میکند.<br />اما اگر جدا کنی ،شاید هی کش بیاید و زخمی بزرگتر شود. به هر حال موقع کندنش چه کوچک باشد و چه بزرگ سوزش و دردش را تحمیل میکند.</p><p style="background: 0px 0px; border: 0px rgb(0, 0, 0); font-size: 14px; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">انگار میگوید حالا که میخواهی از شر من خلاص شوی بگذار کامات را کمی تلخ کنم.<br />ولی باید کند ولو به بهای ماندن جایش.<br />شاید جای زخم، درد زخم را به یادت آورد ولی گاهی هم میخنداندت. به حماقت خود برای ثبت زخمی که هرگز ارزش خوردنش را نداشت.</p></div>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-81040905634815266112021-10-27T18:25:00.003+03:302022-01-01T10:59:36.208+03:30نوع جدیدی از ابراز احساسات<p dir="rtl">چگونه میشود دو نفر عاشق هم باشند و یکی به دیگری بگوید «حیوون» و آن دیگری وا برود از شادی شنیدن این حرف؟!<br>
و جواب بشنود: عاشقتم آشغال!</p>
<p dir="rtl">یک وقتهایی آدم از سر غلیان احساساتش ممکن است کلمات غیر متعارفی به کار ببرد؛ مثل «بیشرف»، «لعنتی»، «دیوونه» و از این دست.<br>
اما اینها کلماتی لزوما با بار منفی نیست. </p><p dir="rtl">در اشعار شعرای قدیم ما هم گاهی دیده شده که در سرزنش کردن معشوق با واژههای نه چندان مرسوم زبان به سخن گشودهاند، اما نه برای اهانت، بلکه نوعی گلایه همراه با ابراز وفاداری به عشق.<br>
ولی میبینیم نوع جدیدی از ابراز احساسات به کار برده میشود که به نظر میرسد کم کم حرمتها را میدرد و دیگر چیزی از عشق باقی نمیگذارد.<br>
از زن و شوهر، عاشق و معشوق نزدیکتر به هم نداریم اما بین اینها هم پردههایی هست که هرگز نباید دریده شود. حتی به بهانهی ابراز احساسات.<br>
اصلا وسوسه عشق و وجود عشق یعنی سیراب نشدن.سیراب که بشوی میروی.<br>
آن پردهها نمیگذارند سیراب بشوی و همیشه باعث بکر ماندن چیزهایی میشود که نباید کشف شود.نباید دیده شود.<br>
سرزمینی که همه جایاش کشف شده باشد لذت و هیجانی ندارد.<br>
روزی که انسان برای همهی سوالاتش پاسخی پیدا کند، روزیست که در واقع نابود خواهد شد.</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-26962709647836773062021-10-27T09:07:00.005+03:302021-10-27T09:07:56.430+03:30تنهایی<p> </p><p><br /></p><p style="background: 0px 0px rgb(255, 255, 255); border: 0px rgb(0, 0, 0); color: #333333; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 14px; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">وقتی همیشه در جایی خلوت و به تنهایی زندگی کردهای، به احتمال خیلی زیاد تنهایی را کشف نکردهای. اینکه تنهایی را در تنهایی باید کشف کرد حرف بیهودهایست. آن وقتها فکر میکردی این همهی واقعیت است و چیز عجیبی هم نیست. وقتی میروی به شهری شلوغ و پر سر و صدا، به شهری که نمیشود در خیابانهایش قدم زد و تنهات به تنهی کسی نخورد، شهری که حتی وقت خواب، بیرون اتاق تو خیلیها هنوز بیدارند، وقتی سهم تو در بین تمام این هیاهوها همان است که در خلوت داشتی، تازه واقعیت موجود را درک میکنی. میفهمی یک عمر را به تنهایی سر کردهای ولی خیال میکردی زندگی همان است. حالا که در میان این همه هیاهو هنوز خودت هستی و خودت، تنهایی را با تک تک سلولهایت درک میکنی. ولولهی بیرون، تو ِ تنها را مثل یک قوطی کنسرو مچاله میکند. یک روز هم اگر این قوطی را صاف کنی، هرگز مثل روز اولش نمیشود.<br />همیشه باید حالت دومی پیش بیاید تا درک کنی حالت اولی هم وجود داشته. درک میکنی دنیا همیشه همان دنیای تو نبوده؛ شکل دیگری از آن هم هست. آن بیرون؛ بیرون از دنیای تو، چیزهایی هست که همیشه تلاش میکنند به تو بفهمانند سالها در اشتباه بودی. همیشه آن بیرون، بیرون تنهایی احمقانهی آدمها اتفاقاتی میافتد که یکیشان مثل سیلی، مثل مشت، صاف مینشینند وسط صورتش، تا او را به خودش بیاورند. همیشه با حرف زدن آدم بیدار نمیشود.</p><p style="background: 0px 0px rgb(255, 255, 255); border: 0px rgb(0, 0, 0); color: #333333; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 14px; line-height: 1.5em; margin: 0px 0px 1.7em; outline: 0px; overflow-wrap: break-word; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">با این حساب انواع تنهایی داریم و تفکیکشان کار ساده ای هم نیست. یک روزی میرسد که یاد میگیری با تنهایی چطور کنار بیایی. چطور ازش استفاده کنی و از آن لذت ببری. کمتر جرات میکنم در بارهی تنهایی صحبت کنم؛ همیشه آدمی که از تنهایی میگوید به نالیدن متهم میشود؛ بدون آنکه ببینند دارد از دل تنهایی چیزهای خوب بیرون میکشد. تنهاییای که حاصلش فقط شنیدن چرخش عقربههای ساعت در سکوت است، سخت است؛ خوب نیست. چون زبانش را بلد نیستیم فکر میکنیم چیز خوبی نیست. حرف زدن از تنهایی برای آدم تنهایی که بلد نیست از آن لذت ببرد – یعنی چیزی در آن خلق کند -، مثل فریاد زدن در کوهستان است. فقط منتظر صدای خودش است.</p>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-5089327438781228422021-09-26T22:55:00.003+03:302021-09-27T09:53:55.892+03:30Run for your life<p> <span face="Tahoma, Arial, sans-serif" style="background-color: white; color: #404040; font-size: 13px;">مگر میتوانستم چیزی را تغییر بدهم؟ جهان یک تردمیل بزرگ است. ما نمیرویم، نمیرسیم، فقط میدویم. و این خیلی غمانگیز است. چون اگر هم ندوی ممکن است بیافتی و دندانهایت خرد و خمیر شود و بقیه اعضای بدنت هم به دنبالش. همه ما قهرمانیم. یک جورِ گلادیاتور مانندی قهرمانیم. توی قفس شیرها میجنگیم و در هر لحظه گریختن از مرگ و گاهی هم شرافتی اغوا کننده به کمک آدرنالین! خون را انتهاییترین مویرگهای بدن قدرتمندانه پمپاژ میکند تا کمی بیشتر دوام بیاوریم. ولی در نهایت به پله بالاتری نمیرویم. این که سربازها وزیر میشوند فقط توی آن صفحه چهارخانه سیاه و سفید است. در واقعیتِ زندگی هیچ سربازی که یک خانه سفید و بعد یک خانه سیاه جلو رفته وزیر نمیشود. زندگی یک سیستم منطقی دارد. آن هم «انتخاب طبیعی»ست. قویترها انتخاب میشوند و ضعیفترها باید بروند کشکشان را بسابند. و تو انتخاب نمیکنی که گلادیاتور باشی یا شاه یا تماشاچی. تو فقط باید روی تردمیل خودت خوب بدوی.</span></p>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-48041137362613464912021-09-24T11:35:00.000+03:302021-09-24T11:35:10.018+03:30دنیای بدون بدیهیات<p dir="ltr"><br>
چیزهای بدیهی در دنیا چقدر غریب‌اند.چقدر کم به چشم می‌آیند.هرچه بدیهی‌تر می‌شوند،اگر نگوئیم که اصلا به چشم نمی‌آیند، ولی یقیناً کمتر دیده می‌شوند.</p>
<p dir="rtl">مهربانی از صفاتی‌ست که خوب بودنش امری بدیهی‌ست.بدیهی‌ها تا هستند، عادی می‌شوند.بودنشان بدون آنکه داد و فریاد کنند برای ما حیاتی‌ست.<br>
بدیهی‌ها خیلی مظلومند.وقتی هستند مورد ستایش نیستند و فقط وقتی به یادشان می‌افتیم که نباشند.<br>
هیچ‌وقت مراقبشان نیستیم.<br>
نیکی و مهربانی به دیگران باید همیشگی باشد، اما همیشگی بودنشان باعث عادی شدنشان می‌شود.<br>
وقتی زنی به مردی یا بر عکس، همیشه محبت می‌کند و آن دیگری قدر نمیداند، می‌دانید دلیلش چیست؟<br>
دلیلش آن است که از ابتدا بوده و آن دیگری تصور کرده این خصلت همه جا هست و همه آدمها آنرا در قبال دیگران بروز می‌دهند.همین می‌شود که محبت کردن امری عادی می‌شود . عادی همیشه کم اهمیت می‌نماید!<br>
می‌شود مثل راه رفتن.مثلا بگوئیم کسی که پا دارد پس راه هم باید برود.یا حتما باید بدود.<br>
اما روزی که امور بدیهی‌ها در دسترس نباشند، خلاء بزرگی در زندگی ایجاد می‌کنند.شاید هرکسی این نوشته را بخواند بگوید؛ خب اینکه خیلی بدیهی‌ست.همه این را می‌دانیم.پاسخ، یک سوال است و آن اینکه هرچه میدانیم را انجام هم میدهیم؟</p>
<p dir="rtl">بگذریم.<br>
بدیهی‌ها واقعا در عین اهمیت بسیار مظلومند.<br>
نفس کشیدن آنقدر امری عادی است که ما کمتر از هرچیزی به آن فکر میکنیم. به اینکه نگارنده‌ی این سطور موقع نوشتن همین متن بدون آن اصلا نمی‌توانست بنویسد.<br>
ما همیشه به دنیا نگاه میکنیم بدون آنکه کمتر به چیزی که با آن دنیا را می‌بینیم فکر کنیم.<br>
چشم‌ها مظلومند، چون بدیهی‌اند.</p>
<p dir="rtl">اینها را گفتم که بگویم؛ آنها را که دوستتان دارند و شمارا از احساس لبریز میکنند بدیهی ندانید.وقتی که محبتشان در نظرتان بدیهی شود، از دستشان می‌دهید</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-659712689247928902021-09-18T05:30:00.003+04:302021-09-18T05:30:23.037+04:30حقوق بشر<p dir="rtl"> آزادی؟ حقوق بشر؟ انسانیت؟ کجا دنبال این چیزها می گردی؟ در سطح کلان جامعه و جهان؟ بیخود نگرد، داری اشتباهی میگردی. برگرد بیا این ور، بیا نزدیک، نزدیک تر، از اینترنت بیا بیرون، تلویزیون رو خاموش کن، کتابهای روشنفکران جهان رو به کتابخونهات برگردون، به هیچ دوستی هم تلفن نکن، بیا بنشین توی اتاقت، توی خلوت خودت، به پوستر "چه" هم زل نزن، برگرد به بدن خودت، فکرت رو از هر چیزی جز بیست و چهار ساعت اخیر خودت جدا کن، فقط به خودت فکر کن و ابتدایی ترین روابطت، خودت با خودت، خودت با افراد خانوادهات... بوی انسانیت میاد؟ از آزادی چه خبر؟ کدوم اصل حقوق بشر هنوز له نشده؟ آیا صبح تا شب یقهات رو برای مظلومان جهان جر میدی اما خودت با نهایت بیرحمی و دیکتاتوری داری با خودت و نزدیکانت رفتار میکنی؟ آیا صبح تا شب در حال بازی روانی هستی؟ بازی میدی و بازی میخوری؟ روابطت بر اساس رابطه بالغ - بالغ شکل میگیره یا والد - کودک؟ آیا هنوز هم نگرانی که خاله و عمه و عمو و همسایه چه فکری درباره تو میکنند و توی روت یا پشت سرت چی میگن؟ تو اسیرترین اسیر دنیایی، تو رو چه به آزادی؟ برو اول بفهم آزادی چیه و از کجا شروع میشه بعد هیجان زده و جوگیر بشو. تویی که هرکاری میکنی تا تائید دیگران رو به دست بیاری تمام حقوق بشر رو از خودت سلب کرده ای، چرا بیخودی دیگران رو به جرم انسان نبودن محکوم میکنی؟ متهم ردیف اول این پرونده خود خودتی. حالا فهمیدی چرا آزادی و حقوق بشر اینقدر دست نیافتنیه؟ چرا هیچ حزب و اندیشه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ... نتونسته به این رویا جامه عمل بپوشونه؟ چون من و تو توی فهرست مخارج کاخ شاهان به دنبال آزادی میگردیم نه توی ذهن و روان خودمون! همیشه گندهترین کلمات برای حقیرترین ایدهها مصرف شدهان.</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-87358620694686444832021-07-31T08:53:00.005+04:302021-07-31T08:53:50.560+04:30خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست<p><br /></p><header class="entry-header" style="background-color: white; color: #404040; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 13px;"><div class="entry-meta" style="border: 0px; clear: both; color: #666666; font-family: inherit; font-size: 0.923em; font-style: inherit; line-height: 1.385; margin: 0px; outline: 0px; overflow: hidden; padding: 0px 0px 0.6em 76px; vertical-align: baseline;"></div></header><div class="entry-content" style="background-color: white; border: 0px; color: #404040; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 13px; line-height: 1.538; margin: 1.286em 0px; outline: 0px; padding: 0px; vertical-align: baseline;"><p style="border: 0px; font-family: inherit; font-size: 14.3px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin: 0px 0px 1.625em; outline: 0px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">وقتی همه نگران شکستن دلهاشان و خش برداشتن غرورشان هستند، در سرزمینی که مردمانش همه سپر به دست از کنارم میگذرند، به چه کسی بگویم بیا و بر تنم زخمی بزن.</p><p style="border: 0px; font-family: inherit; font-size: 14.3px; font-style: inherit; font-weight: inherit; margin: 0px 0px 1.625em; outline: 0px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">*عنوان از سعدی</p></div>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-20974660479007425952021-07-20T09:59:00.000+04:302021-07-20T09:59:12.686+04:30<p dir="rtl">..ضمن تاکید دوباره بر سه منبع و سه جزء از عمل و پراتیک انسانی یعنی دانش، فرهنگ و هستی اجتماعی، اشاره من در این مکان به استقلال هریک از این اجزاء و بظور مشخص بر استقلال پراتیک اجتماعی از دو پراتیک دیگر یعنی دانش و فرهنگ است.<br />
در نشان دادن این که پراتیک اجتماعی انسان از حوره های علمی و فکری و هنری مجزا است از جانب من به ویژه چه تلاش هایی که صورت پذیر نشده است.<br />
یکی از نمود گاه های سلطه جریانات علمی- آکادمیک، و جریانات فکری - فلسفی و.. بر حوزه عمل اجتماعی مباحثی است که حول تمایز میان آزادی عقاید، ادیان، افکار از یک سو و از سوی دیگر آزادی سیاسی و کلا آزادی در حیطه اجتماعی مطرح است.<br />
ما می دانیم آزادی که در حیطه علم و دانش و یا در حوزه های هنری و فرهنگی مطرح اند از مطلقیتی برخوردارند که چنین آزادی ها در حوزه اجتماعی و سیاسی از آن برخوردار نیستند.<br />
حیطه های علمی و فرهنگی در واقع حیطه های از دولت آزاد می باشند.<br />
Free of State<br />
دولت یا استیت که محصول جامعه مدنی است و شاخص مدنیت در واقع یعنی محدود کردن آزادی انسان.<br />
دولت که پدیده اجتماعی است در حیطه های علمی و فرهنگی موضوعیت ندارد. اعمال دولت در دانش و فرهنگ یعنی کاری که معمولا در گذشته میشده به غایت استبدادی است و مانعی در سر راه دانش و فرهنگ بشری است.<br />
این که مردان دانش و فرهنگ از این رو در نفی استبداد دولتی خواهان حفظ حریم و استفلال این حوزه ها از دولت و جامعه مدنی اند کاملا قابل درک است.<br />
دولت و جامعه باید ضامن آزادی و استقلال مطلق دانش و فرهنگ بشری باشد.<br />
اما سلطه جریانات علمی و فرهنگ بر حوزه اجتماعی یعنی تعمیم وضعیت حوزه های علمی و فرهنگی بر حوزه دولت و جامعه.<br />
آنکه حوزه های فکری و علمی بشر را با حوزه اجتماعی و دولتی عوضی گرفته و حوزه های فکری و علمی را بر حوزه اجتماعی تعمیم می دهد بر این باور است که آزادی مطلق علم و فرهنگ یعنی در عین حال آزادی مطلق و لذا وضعیت بی دولتی در جامعه مدنی.<br />
این جریانات از همین رو با نفی دولت در حیطه های فکری و علمی و آکادمیک، در عین حال خواهان آزادی مطلق و نامحدود و بدون دولت در جامعه مدنی اند.<br />
این ها می گویند آزادی بدون قید و شرط عقاید و افکار و. مشمول آزادی مطلق احزاب سیاسی هم میشود.<br />
این ها در اصل با قیاس به نفس احزاب و جریانات سیاسی - اجتماعی را با جریانات آکادمیک، فکری و هنری برابر می گیرند.<br />
بینش آکادمیک و فرهنگی به مسائل اجتماعی و سیاسی موضات اجتماعی و سیاسی در تا سر حدات موضوعات عقیدتی، دینی، فکری و عقلایی و معرفتی اگر نگوییم کاهش می دهد بل تغییر می دهد.<br />
در مقابله با این جریانات فکری و فرهنگی در حوزه های اجتماعی و سیاسی است که بنده مرتب عرض می کنم ما با یک پدیده ای روبرو هستیم که مداخله دین و عقاید در حوزه های اجتماعی و سیاسی تنها یک جلوه از این پدیده است. این پدیده در واقع وسیع تر و اساسی تر است و مداخله دین و عقاید در حوزه های اجتماعی و سیاسی تنها یک نمود از این پدیده می باشد.</p>
<p dir="rtl">یک نمونه دیگر می آورم که چگونه تفاوت ها در حوزه های فکری - آکادمیک با حوزه های اجتماعی در نظر گرفته نمی شوند.<br />
در حوزه اجتماعی حقیقت حرف توخالی است. حقیقت از حوزه های علمی و فرهنگی است که وارد حوزه اجتماعی شده است. در حوزه اجتماعی نه حقیقت بل حق و حقوق اند که مطرح اند .<br />
در حوزه اجتماعی پای منافع اجتماعی به میان می آید. و جایی که پای منافع اجتماعی در میان است دیگر سخن از حقیقت حرف توخالی است.<br />
بدیهی ترین حقیقت ها در حوزه اجتماعی نفی خواهند شد چون پای منافع اجتماعی انسان در میان است.<br />
حال به غیر از این است در حوزه های علمی و فرهنگی انسان. در این حوزه هاست که حقیقت مطرح اند.<br />
در حوزه های علمی و فرهنگی انسانی که در پی حقیقت جویی است بخوبی می داند چنانچه بخواهد در این حوزه ها پای منافع اجتماعی را به میان بکشد دیگر هم علم و هم فرهنگ مسخ خواهند شد.<br />
انسان هایی که نظر به سطح نازل معرفت، فرهنگ و هستی اجتماعی شان حوزه های فکری و معرفتی و اجتماعی انسان را در هم می آمیزند این انسان ها به این نظرند که دست یابی به حقیقت در علم و فرهنگ ممکن نیست. این ها حوزه های علمی و فرهنگی را با حوزه های اجتماعی و برعکس حوزه های اجتماعی را با حوزه های فرهنگی و علمی یکی می گیرند.<br />
از همین انسان هاست که مقولات حق و حقوق با مقوله حقیقت و راستی در هم می آمیزد.<br />
همین انسان ها اند که نظر به سطخ نازل فرهنگ و معرفت و هستی اجتماعی شان، مدعی اند که دست یابی به حقیقت مانند دست یابی به حق و حقوق ناممکن است.</p>
<p dir="rtl">یک نمونه دیگر برای در هم آمیزی حوزه های علمی و فرهنگی و اجتماعی باهم.<br />
اصطلاحاتی و مقولاتی که در حوزه های اجتماعی بشر معتبرند با مقولاتی که در حوزه های علمی و فرهنگی اعتبار دارند حتی اگر مشابه باشند و ظاهر یکی داشته باشند در معنی و مفهوم از یکدیگر متمایزند.<br />
بطور نمونه. ذهنیت در حوزه اجتماعی یعنی شعور. ذهنیت اما به مفهوم علمی و فرهنگی یعنی آگاهی.<br />
در حوزه علمی و فرهنگی انسان در راه تحصیل و کسب ذهنیتی است که به آن آگاهی می گویند. اما در حیطه اجتماعی انسان دارا و صاحب ذهنیتی است که به آن شعور می گویند.<br />
ذهنیت اجتماعی یا شعور را هستی و عمل اجتماعی انسان تعیین می کند و این یک تعین است.<br />
اما ذهنیت های علمی و فرهنگی انسان نتیجه تحصیل و تحقیق و .. است و یک تعیین نیست.<br />
حال چطور این مقولات ذهنی به هم میآمیزند؟ و چه کسانی این مقولات شعور و آگاهی اجتماعی را در هم یکی میکنند؟<br />
اینها همان انسانها با سطح نازل معرفت، فرهنگ و هستی اجتماعیاند. انسانهایی که در آنها هنوز حوزه های معرفتی و فرهنگی و اجتماعی از یک دیگر تجزیه نشده و به صورت یکل کل در هم آمیخته است.<br />
برای چنین انسان ها تحصیل علم و فرهنگ با تعین شعور توسط هستی اجتماعی فرقی ندارد.<br />
از این دیده این انسان ها ذهنیت های اجتماعی انسان برابرند با ذهنیتهای معرفتی و فرهنگی او.<br />
این انسانها قادر به درک این نیستند که ذهنیت اجتماعی انسان از جانب هستی و عمل اجتماعی انسان معین میشود.<br />
این انسانها هنوز در شرایط معرفتی، فرهنگی و اجتماعی ایی نستند که درک کنند یک هستی اجتماعی و یک ذهنیت اجتماعی. یک پدیده معرفتی و فرهنگی نیست.</p>
<p dir="rtl">آیا ما در حوزه اجتماعی به علم و فرهنگ نیازی نداریم؟ آیا در حوزه اجتماعی علم و فرهنگ به کار نمیآیند؟<br />
مطالبی که من در رد درآمیزهای حوزه های علمی - فرهنگی با حوزههای اجتماعی مطرح میکنم را نباید به اینگونه درک کرد که ما در حوزههای اجتماعی نیازی به علم و فرهنگ نداریم. اتفاقا کسانی که این مطالب را این گونه درک میکنند همان مغلطهگران و درهم آمیزان حوزه های فکری - علمی با حوزههای اجتماعیاند.<br />
علم و فرهنگ در حوزه اجتماعی دارای نقش و جایگاه کاربردیاند. کاربرد علم و فرهنگ به این مفهوم نیست که حوزه اجتماعی یک حوزه علمی و فرهنگی است.<br />
علم و فرهنگ از عاملان اصلی تحرک اجتماعیاند. ما پیشرفت اجتماعی خود را وامدار کاربرد علم و فرهنگ میباشیم.<br />
از این گذشته علم و فرهنگ به حوزه اجتماعی کمک میکنند که هستی اجتماعی انسان به معرفت از خود دست یابد.<br />
خودآگاهی اجتماعی را ما وامدار علم و فرهنگ هستیم.<br />
ذهینتهای علمی و فرهنگی که ما از خودیت اجتماعیمان تحصیل می کنیم حاصل فعالیت ها و اعمال ما در حوزه علمی و فرهنگی است. حوزه اجتماعی به خودی خود به این ذهنیتهای علمی و فرهنگی دست نمیآید.<br />
پس ما دلایل کمی نداریم که در حوزه اجتماعی وامدار علم و فرهنگ نباشیم.<br />
اما این دلایل هر قدر مهم علتی نیستند که ما حوزههای علمی و فرهنگی را با حوزههای اجتماعی در هم آمیزیم.<br />
بنده کارم این بوده آنچه را که بیشترمان شاید پیشتر مشاهده کردهایم، به سهم خودم در سطح یک جمعبندی عنوان کنم.<br />
من در این جمعبندی تنها به ذکر نمودها اکتفا نکردم. رد این نمودها را هم گرفتم و کلیتی که آنها را به هم پیوند میدهند و از آن ها یک جریان می سازند را بیان کردم.<br />
به دیگر سخن به جای این که در اجزا و نمودهای پراکنده و ظاهرا نامربوط بهم باقی بمانم تلاش کردم نشان دهم این نمودهای به ظاهر نامربوط به هم در اصل به هم مربوطاند و ما با یک جریان مواجهیم.<br />
در وصف این جریان عرض میکنم گفتمان مداخله دین در سیاست و جامعه تنها یک نمود از این جریان اصلی است.<br />
ما اگر نظرمان را به این جریان اصلی متمرکز کنیم، متوجه خواهیم شد که مسئله مداخله دین در سیاست و جامعه تنها نمودی است از یک گفتمان کلیتر.<br />
مسئله بر سر کاربرد علم و فرهنگ در جامعه نیست. بدون علم و فرهنگ حوزه های اجتماعی نه به شناخت از خود میرسند و نه این حوزهها متحرک خواهند بود.<br />
مسئله درهم آمیزی حوزه های علمی - فرهنگی با حوزههای اجتماعی است و تعویض آنها باهم است.<br />
این عوضی گرفتنهاست که به صورت جریان مطرح است مد نظرم بوده.<br />
تا زمانی که تعویض و عوضی گرفتنها ادامه دارد عدم درک همه تلاش هایی از این قبیل در ارائه یک مرزبندی از هستی انسان هم ادامه خواهد داشت.</p>
<p dir="rtl">نکتهایی که من از مسائل تاکنونی ذکر شده متمایزش میکنم و سعی میکنم در یک گفتمان سوا و علیحده از گفتمان تعویض حوزه های علمی - فرهنگی - اجتماعی مطرحش کنم، گفتمان کاربرد علم - فرهنک و حوزه کاربرد آنها در هستی اجتماعی بشر است.<br />
نیازی به باز ذکر اهمیت کاربرد علم - فرهنگ در هستی اجتماعی انسان نیست. من پیشتر به جایگاه علم - فرهنگ در هستی اجتماعی انسان اشاره نمودم.<br />
گفتمان اصلی من در این مکان چیز دیگری است و آن عبارت است از این می باشد<br />
حدود کاربردی علم - فرهنگ در هستی اجتماعی انسان کدام است؟<br />
یعنی در اصل یک محدوده شناسی از کاربرد علم - فرهنگ گفتمان من است.<br />
من مخالف این هستم که در عصر علم - فرهنگ در حیطه و محدود کاربردی علم - فرهنگ راه مبالغه طی شود.<br />
و به دیده من این راه مبالغه عمدتا از سوی همان جریان تعویض حوزههای فرهنگی - عمی و اجتماعی است.<br />
اثرات کاربردی علم و فرهنگ در زندگی اجتماعی انسان با همه وسعت و اهمیتش به این مفهوم نیست که با علم و فرهنگ میتوان به شکل سیاست دولتهای پادگانی یک جامعه نوین را ساخت.<br />
اگر توجه کنیم مبحث این گفتمان دایره اعتبار کاربرد علم و فرهنگ در جامعه است.<br />
یعنی در این گفتمان ما به این میپردازیم از این که میگوییم علم و فرهنگ اثرات سازندگی در هستی اجتماعی انسان دارد این اثرات سازندگی و کاربردی کدامند.</p>
<p dir="rtl">من تصمیم ندارم در این مکان این گفتمان را مبسوط بیان کنم. این مکان جایش نیست. از اینرو بلاواسطه وارد اصل مطلب میشوم.<br />
این ادا و اطورهایی که کهنه پرستان در آوردهاند دایر بر ساختمان یک جامعه علمی، یعنی یک جامعه بر پایه مدلهای علمی یا یک جامعه اسلامی و دینی .. که دراصل گونهایی پیروی از دولت های پادگانی و دولت های پیشرفت و نوسازی از بالاست به دیده من مدلهای پست مدرنیستی است. حرفهای به ظاهر مهم نو اما در اصل کهنهایی است که زده میشود که در عمل و در بستر اجتماعی یعنی میخواهند با کمک علم و تکنیک کهنه جامعه و کهنه فرمبندیهای اجتماعی خودشان را مرمت و بازسازی کنند.<br />
کاربرد علم و فنون در سازندگی جامعه که میگویند این نیست که این کهنه پرستان میگویند.<br />
بنابراین گفتمان کاربرد مبدل میشود به گفتمان سازندگی اجتماعی و ساختن جامعه یا نوسازی اجتماعی.<br />
کهنه پرستان یک ببنش تکنوکراتیک و عمدتا از بالا و دولتی از سازندگی اجتماعی و نوسازی اجتماعی ارائه می دهند که بر آن پایه این شائبه رواج می یابد که در گسست از پیوندهای اجتماعی میتوان با تکیه بر علوم و فنون و حتی دین و عقاید یک جامعه نو برپاکرد و ساخت.<br />
این بیش به اصطلاح علمی - فرهنگی و دینی در اصل متکی است بر گسستهای اجتماعی. و این ایده را میخواهد القاء کند که با یک گسست اجتماعی با اتکاء به علم و فرهنگ و دین .. میتوان جامعه نوینی را ساخت.<br />
همه این کهنه پرستان در حیطه کاربرد علم و فرهنگ و.. با همین رویه مبالغه وارد گود میشوند.<br />
تصوری که اینها در حیطه اجتماعی القاء کردهاند همین است که به شکل دولتی و از بالا با ابزار علمی و فرهنگی آنچه که عملی میشود نه مرمت جامعه کهنه بلکه ساختمان یک جامعه نوین خواهد بود.<br />
این سازه گرایی اجتماعی یعنی بر پایه مدل های علمی و فرهنگی و. از پیش معین در اصل ادامه همان تعویض گرایی است که پیشتر عرض کردم.<br />
این سازگرایان حوزه های هنری و فرهنگی را که در آنها آفرینش و فرهنگ سازی و.. متداول است با حوزههای اجتماعی عوضی گرفتهاند.</p>
مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-53702179712464393942021-07-20T09:42:00.000+04:302021-07-20T09:42:57.535+04:30پدبده زشت مردان خیابانی<p> ديگه اصلا فرق نمیکنه چندساله شونه، چه شکل و شمايلی دارند، از چه طبقه و قومی و قبيلهای هستند.</p><p><br /></p><p>لحظه به لحظه به تعدادشون افزوده میشه.</p><p>الان ديگه کافيه يک دقيقه (بدون اغراق) کنار خيابون منتظر تاکسی باشين تا هرچی ماشين مدل بالا و لگن از جلوتون رد میشه در کمال خونسردی جلوی پاتون ترمز کنه و منتظر بشه تا سوار بشين. جالب هم اينجاست که وقتی سوار نمیشين</p><p>و تحويل نمیگيرين خيلی هم تعجب میکنند و بهشون برمیخوره.</p><p>خدا به بعضی از مردای ايرونی هرچی نداده اعتماد به نفس رو داده، که اعتماد به نفس بدون پشتوانه هم ميشه توهم!</p>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5337098461124893810.post-38608883574669192602021-07-13T00:13:00.005+04:302021-07-13T00:13:43.999+04:30جذام تنهایی<p> </p><p><br /></p><span style="background-color: white; color: #545454; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 12.16px;">از دوستتدارمها جان به در بردهام. مثل زنی که در قبرستان زندگی میکند و هرگز به شهر باز نخواهد گشت.</span><br style="background-color: white; color: #545454; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 12.16px;" /><span style="background-color: white; color: #545454; font-family: Tahoma, Arial, sans-serif; font-size: 12.16px;">من دندان عقلم را نه، دندان عشقم را کشیدهام. و از لذتها مثل راهبهای پرهیزکار نه، مثل شرابخواری توبه کرده، دست کشیدهام. من گرچه چیزی برای از دست دادن ندارم و شکستن را و خرد شدن را زنده ماندهام، ولی قلبم را مثل خردههای قاب عکسی عزیز که ته کمد پنهان میکنی از جلوی چشم برداشتهام، برای اینکه خردتر نشود نه، برای اینکه از خاطر ببرم. برای اینکه از خاطر ببری. من تمام شدهام. زیر نقاب من یک چهره نیست. یک زخم خورنده است. جذام تنهایی.</span>مصروعhttp://www.blogger.com/profile/07169641684852665629noreply@blogger.com